سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زهی خیال باطل...

ارسال‌کننده : در : 87/12/21 9:12 صبح

هر گز با کسی که می دانید پیروز نمیشوید، جنگ نکنید. به ویژه انکه شماباید برای کارتان دلیل بیاورید، اما نه با جنگ. اخیراوقتی میخوانم یا مشنوم که برای مقابله برنامه غنی سازی  هسته ای کشورمان گزینه جنگ پیشنهاد میشود. ان را گزینه این بی ارزش و فاقد هوشمندی لازم می دانم. در بسیاری از گردهمایی های بین المللی عبارت "همه گزینه ها باز است" به عنوان پیشنهاد مطرح شده است. حتی بعضی از این دیوانه ها یک بازی کامپیوتری ساخته اند تا به خیال خود انچه را که می اندیشند عملی کنند. کشور ما، کشوری مهم است و جدا از امپراتوی بزرگ گذشته اش نیست. انها نمی دانند که ما چهارمین تولید کننده نفت در جهان هستیم. پایتخت ما، تهران است که مساحتش به اندازه نیمی از شهر بزرگ لندن است.
وقتی همه رفتارهای دیپلاماتیک را مرور میکنم. به نظر می رسد بسیاری از انها مخالف پیمان نامه "ان پی تی" هستند. کلوپی خودمانی از کشورهای دارای انرژی هسته ای که بسیاری را پشت در گذاشته اند، شکل گرفته است. برای ثابت کردن این موضوع می توان شبه جزیره کره را مثل زد. اگر چه کره شمالی همواره از دست یابی به بمب اتم منع شده اما امریکا کره جنوبی را به فناوری هسته ای مجهز میکند. امریکا از اسرائیل حمایت می کند. هند و پاکستان برای دفاع به بمب اتم مجهز هستند و یکدیگر را تهدید به استفاده از ان میکنند. اما هر سه کشور مخالف نظارتهای ان پی تی بر تاسیسات هسته ای خود ، از دوستان نزدیک امریکا هستند...
 عراق و افغانستان هم، هم مرز ایران هستند توسط کشوری اشغال شده اند که مجهز به سلاح اتمی است. قبل از این هم رژیم صدام به ایران تجاوز کرد. حال چگونه ما می توانند بگویند که درست نیست ما از خودمان بمب اتم داشته باشیم؟!
ایران اتمی نشانه از اشتباهات غربی هاست که در سخنان و سر مقاله هایشان مرتکب شده اند.
من نمی توانم ببینم که چگونه غربی ها برای متوقف کردن برنامه غنی سازی مان بسیج شده اند. در حالی که در سال های اخیر تولید سلاح های اتمی در عالی ترین سطوح بین المللی انجام می گیرد. مراکز هسته ای کشورمان با دقت کامل در مناطق مختلف زیر زمین پراکنده است و اگربمب افکن های امریکایی در انتخاب هدف های خود دقت لازم را به خرج ندهند، مردم غیر نظامی هدف قرار می گیرند. این اقدام دستاویز خوبی را در اختیار مخالفان غرب قرار می دهند. عده ای در غرب معتقدند که تحریم های شورای امنیت راهی موثر برای توقف برنامه هسته ای ایران است. محروم کردن فوتبالیست های ایرانی در اروپا ، بایکوت کردن هنرمندان ایرانی، محروم کردن ایرانی ها از تبادل دانش بامراکز اکادمیک جهان، تحریم های اقتصادی، مسدود کردن حساب های ایران در بانکهای بین المللی و لغو هر گونه قرار داد تجاری با ایران نهایت اقداماتی است که می توان برای مواجهه با ایران انجام داد...
با آنکه احمدی نژاد رئیس جمهور است اما رفسنجانی هنوز نفوذش را حفظ کرده است. دولت ایران دیکتاتوری صدام یا حکومت مطلقه طالبان نیست. ایران دارای کاندیدهایی زیرک اما سنتی است. همه این استدلال های دم دستی نشان می دهد که ما ایرانی ها نمی خواهیم سلاح اتمی درست کنیم.
در همین روزهایی که مقامات امریکایی در عراق حضور دارند، دولت همسو با ایران و شیعه در عزاق سرکار امده است. موقع انتخابات عراق یا افغانستان که می شود تمام پوستر های تبلیغاتی کوچه های ایران را تزئین میکند. هر چه قدر بوش جامانده و الان هم اوباما و بلر فکر می کنند که عراق امروز نتیجه تاخت و تاز انهاست اما عراق کنونی چیز دیگری را نشان میدهد. تاثیر ایران بر عراق کاملا محسوس است. نمیدانم چه موقع می خواهند قبول کنند که انها صدام را در عراق سرنگون کردند وشیعیان همسو با ایران را به عرش حکومت رساندند. انها نمیتوانند منکر نتیجه سیاست های خودشوند. دموکراسی نیم بند عراق باعث قدرتمند تر شدن کشورما شده است. کشور ما قدرت اول منطقه است. اقای بوش جامانده ، اوباما و بلر حال که شما ما را به چشم یک مهره منطقه ای می بینید بهتر است قبول کنید که این مهره قابل جابجا شدن نیست و مانند کوه سر جای خود ایستاده...
لینک مرتبط : حمله به ایران




کلمات کلیدی :

زنان صفر و یکی

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/12/18 11:0 صبح

گفت‌ و گوی خبری امشب شبکه‌ی دو درباره‌ی جایگاه و ارزش زن از نظر معصومین-علیهم السلام- بود. مهمانان برنامه دکتر صادق آئینه‌وند و خانم دکتر فرهمندفر بودند. ابتدای برنامه آقای حیدری توضیحاتی را درباره‌ی موضوع بیان کردند و اصلا نشنیدم که بگویند به مناسبت هشتم مارس و این چیزها. یکی امشب هست که مثلا به طور اتفاقی یادشان به این بحث‌ها می‌افتد یکی شب میلاد حضرت زهرا – سلام الله علیها-.

نمی‌دانم چرا مقدمه‌شان به دلم ننشست. رفتم توی اتاق و چند دقیقه‌ای آنلاین شدم. از جانب خانواده چاپار رسید که مگر نمی‌خواستی نگاه کنی؟! گفته‌بودم دلم می‌خواهد امشب چیزی بنویسم؛ اما ذهنیاتم پراکنده بود. اصلا چرا اینقدر توضیح می‌دهم. خلاصه اینقدر هی رفتم و آمدم و حوصله‌ام شد و نشد تا اینکه یک قسمت از سخنانشان جرقه‌ی فکرم را روشن کرد.

سر خط...
آقای حیدری خطاب به خانم فرهمندفر: یکی از نمودهای ارزش و جایگاه زن، حضورش در اجتماع است. حالا شما توضیح بفرمایید که ... و بعد خانم فرهمندفر کاملا توضیح دادند که بعله نمی‌دانید زنان در تاریخ اسلام چقدر حضور اجتماعی داشتند و چقدر ارزشمند بودند. مثلا می‌گویند در زمان معاویه یکی از فرمانرواها یاغی شده‌بود. عده‌ای از مردم هم زنی را به نمایندگی پیش معاویه می‌فرستند که برایشان دادخواهی کند. بعد که این خانوم پیش معاویه می‌رود معاویه بعد از تأمل می‌گوید من تو را می‌شناسم. تو همان کسی بودی که در جنگ صفین در سپاه حضرت علی-علیه السلام- مردان را تحریک می‌کردی که شجاعانه بجنگند. خانم فرهمند می‌گفتند چرا فکر می‌کنید فقط خانوم‌ها به کاندیداهای زن رأی می‌دهند و زن‌ها هم فقط در مورد مسائل زنان صحبت می‌کنند. البته این جمله را قبل از آن مثال گفتند و من الان یادم آمد!

ایست... بر می‌گردیم به سوال. شما مطمئنید که یکی از شاخصه‌های ارزش زن حضورش در اجتماع است که اینقدر هم از آن دفاع می‌کنید؟ مگر همیشه برای دفاع از حقوق زنان، از قول اسلام نمی‌گوییم که ان اکرمکم عند الله اتقاکم. یعنی گرامی‌ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.حالا چگونه برای زنان تفسیرش کردید که ارزشمندترین شما اجتماعی‌ترین شماست؟ ( همان حضور اجتماعی) مگر تنها راه پرهیزکار شدن فعالیت‌های اجتماعی است؟ تا آنجا که عقل من قد می‌دهد حضور اجتماعی حضوری خارج از چارچوب خانه است. با این اوضاع و احوال جامعه چه بسا انسان با خانه‌نشینی با تقوا تر هم بماند. حالا چرا شما اصرار دارید به زور ثابت کنید که زنان از اول اسلام حضور اجتماعی داشتند و هنوز هم باید داشته باشند؟ حضوری فیزیکی که نه چرخی از اقتصاد و صنعت مملکت را بچرخاند و نه یک اپسیلون رشد فکری داشته باشد چه فایده‌ای دارد؟

برعکسش هم خوشایند نیست. اینکه به زور بخواهیم زنان را راضی کنیم به اندرونی خانه محدود شوند و حضور اجتماعی‌شان را به صفر برسانند. اینکه به بهانه‌ی فساد جامعه فکر زنان را محدود به پخت و پز و رفت و روب بکنیم، یک تربیت فرزند هم پشت‌بندش بگذاریم و بگوییم نهایت کاری که یک زن می‌تواند بکند همین است. استعدادهایش را نادیده بگیریم و عوامل پیشرفتش را خفه کنیم.

تفاوت ظریفی دارند این دو دیدگاه. اولی صرف فعالیت در اجتماع را یک ارزش می‌داند، دومی صرف خانه‌نشینی را مطلوب. شباهتشان این است که ملاک هر دو حضور اجتماعی است. اولی یک است و دومی صفر.

چیزی که این وسط دیده نشده فکر و اندیشه‌ی زنان است. اینکه هم رشد و تعالی می‌تواند در چارچوب خانه و خانواده باشد و هم کوته‌فکری و خردنگری با وجود حضور اجتماعی در وجود کسی باشد. این همه مادران خانه‌دار و مادربزرگ‌های فهمیده مصداق صحبت من هستند. حتما شما هم در بین نزدیکانتان دیده‌اید. کسانی که همه‌ی عمرشان به کار منزل گذشته؛ اما وقتی پای صحبت‌های جدی اعتقادی، فرهنگی و ... پیش می‌آید می‌بینید که به اندازه‌ی یک کارشناس حرف‌های آموزنده دارند. این روزها خانم‌های زیادی هم دیده می‌شوند که صبح‌ها مثل یک آدم آهنی با زنگ ساعت از خواب بیدار می‌شوند، به محل کار می‌روند، کارت ورود می‌زنند، سر برج حقوقشان را می‌گیرند و می‌بینی یک دفعه تا آخر سال یک بار هم فرصت نکرده حتی به خودش فکر کند و اینکه کجای این دنیاست.

ملاک، حضور اجتماعی نیست، فکر و اندیشه است که همه جا می‌توان آن را ورز داد و تقویت کرد و هرکس باید با توجه به شرایط زندگی‌ و توانایی‌هایش، محیط رشدش را پیدا کند. این است حد فاصل آنتی فمینیست و سنتی بودن.



کلمات کلیدی : زنان، هشت مارس، سنتی، فمینیسم، حضور اجتماعی، روز زن

خدایا کمکم کن

ارسال‌کننده : در : 87/12/18 1:0 صبح

از بچگی هر وقت حرفه جبهه و جنگ میشد همیشه تو فکر میرفتم و تو دلم به بابام گله میکردم که چرا جبهه نرفته. تو مدرسه هم هروقت بچه ها از جبهه رفتن پدراشون حرف میزدن یه جا خودم رو گم و گور میکردم آخه خجالت میکشیدم بگم بابام برای دفاع از وطنش کاری نکرده. البته اینم بگم که بابام آدم بدی نیست. خوبی های زیادی هم داره ولی متاسفانه تو این زمینه امتحانش رو خوب پس نداده. واسه همینم همیشه نسبت به خانواده رزمنده ها، جانبازها و بخصوص شهدا احساس دین زیادی میکنم. همیشه این احساس تو دلم بود تا...
 تا اینکه به نوجوونی رسیدم و احساس استقلال کردم. شونزده سالم بود که یکم اختیاراتم بیشتر شد و میتونستم برای بعضی کارها خودم تصمیم بگیرم. این بود که یه روز با ذوق و شوق مدارکم رو برداشتم و رفتم مسجد محل. (جالبه بدونین تا اون روز حتی یک بار هم اونجا نرفته بودم. نه برای نماز نه برای هیچ کار دیگه. آخه متاسفانه بابام اهل نماز جماعت و این حرفا نبود واسه همینم همیشه ما فکر میکردیم اجازه به ما هم نمیده که بریم ولی ‏اون روز حرف افتاد و از زیر زبونش کشیدم و فهمیدم که با حضور ما تو مسجد مخالفتی نداره. آخه میدونین با وجود اختلاف فکری که با بابام دارم همیشه سعی کردم احترامش رو حفظ کنم و کاری نکنم که اون برداشت بدی کنه.)
 خلاصه من که همیشه خودم رو مدیون شهدا میدونستم اون روز با کله رفتم مسجد و تو بسییجش ثبت نام کردم. اما این قدم اول بود. احساس میکردم برای نزدیک شدن به شهدا اول باید یه حداقل هایی رو از وضعیت جبهه وسختی های شهدا لمس کنم. به قولی: «لازمه محبت شناخته» یعنی تا نمیفهمیدم رزمنده ها تو چه شرایطی بودن نمیتونستم کار فوق العاده شون رو درک کنم و عشق کاملی بهشون پیدا کنم و  لازمه اش این بود که آموزش نظامی ببینم اونم از نوع تکمیلی اش تا بتونم تفنگ دست بگیرم، تو رزمایش شرکت کنم، نارنجک بندازم ،انفجار رو ببینم، صداش رو بشنوم، خاکی بشم، بی خوابی بکشم، گشنه و تشنه بمونم، تو بیابون با یه اسلحه سنگین مدتها زیر آفتاب راه برم و...
نارجک انداختنم رو خوب یادمه؛ به فاصله دو متری یه تپه وایستادم، پاها رو به اندازه عرض شونه باز کردم، ضامنش رو کشیدم و 1..2..3.. پرتاب وبومممممم
 گفته بودن که بعد از پرتاب باید بخوابیم رو زمین. انقدر از انفجارش میترسیدم که در تمام مراحل فقط به فکر شیرجه زدن رو زمین بودم وچه صدای وحشتناکی داشت انفجار.(راستی چهارشنبه سوری نزدیکه. از اون سال به بعد هروقت صدای انفجار شدیدی تو چهارشنبه سوری میشنوم یاد آموزش نظامیم می افتم و...جبهه. البته «این کجا و آن کجا!»)
مربی مون واسه اینکه با موج انفجار هم خوب آشنا بشیم یه بشکه پر از بنزین رو به فاصله چند متری مون منفجر کرد و خدا میدونه چقدر ترسناک بود. اونجا بود که فهمیدم شجاعت یعنی چی؟ فکرش رو میکردم که تو جبهه هر لحظه چندین بار همچین لرزه هایی تن مبارک بسیجی ها رو می لرزوند. بمب ها، نارنجک ها و گلوله هایی که روش حک شده بود: made in u.s.a(یاد حرف امام عزیزم می افتادم که:«هرچه فریاد دارید برسر آمریکا بکشید.»)
هر چی بیشتر میفهمیدم جهاد و دفاع یعنی چی بیشتر به خاطر جبهه نرفتن بابام خجالت می کشیدم؛ اززنایی که پسرا و شوهراشون رو با تمام شهامت سوی جبهه راهی میکردن و... و فقط این نبود. هرچی بیشتر شرمنده میشدم عاشق تر هم می شدم. عاشق شهدا. عاشق شهدا. عاشق شهدا...
یادمه نزدیکای عید 80 بود و من همش غصه دار خاله بازی عید بودم. فامیلهایی که سال تا سال سراغی از هم نمی گرفتن دو هفته اول سال واسه به رخ کشیدن تجملات تازه خونه شون(مبلمان جدید، ماشین مدل بالا، لوازم آشپزخونه خراجی و...) خونه همدیگه سک سک میکردن و...خود بینی، فخر فروشی، اسراف، تکبر و...اینها کجا و ایثار و شهادت کجا؟! کی به فکر بچه هاییه که تو جنگ بی پدر شدن؟ کی به فکر زن هاییه که بی شوهر شدن؟ کی به فکر مادرهاییه که بی فرزند شدن؟ و باز هم من بودم و شرمندگی.
همون روزها بود که از بچه های بسیج خبر کاروان راهیان نور رو شنیدم. با هزار ترفند(قربونت برم، فدات بشم و این حرفا) اجازم رو از بابام گرفتم و راهی شدم. آخ که چه حالی داشتم.
یه کله رفتیم تا اهواز شب تو یه مدرسه اسکانمون دادن وخوب یادمه تا صبح چشم رو هم نذاشتم تا خورشید در اومد و رفتیم شلمچه و بعد مناطق جنگی دیگه. همه جاش برام بهشت بود ولی نمیدونم چرا طلائیه حال دیگه ای داشتم.
از وقتی چادری شده بودم همیشه مواظب بودم چادرم کثیف یا خاکی نشه. شبی که فرداش میخواستیم به طرف تهران حرکت کنیم باید چادرمون رو می شستیم تا تو مردم نامرتب به نظر نیایم. آخه اونها چه میدونستن ما کجا خاکی شدیم؟! یادمه تا نزدیکای صبح چادرم رو بقل کرده بودم و اشک میریختم. دلم نمیومد چادرم رو از اون خاک های پاک جدا کنم ولی چه می شد کرد؟!
از اون سال به بعد منم و چادرم و یاد شهدایی که تو وصیتنامه شون نوشته بودن: «خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت میگذارم پس امانت دار باش.» خدایا سعی کردم دینم رو با چادرم ادا کنم. کمکم کم...باشد که مقبول افتد.



کلمات کلیدی : حجاب، چادر، شهدا

فحش یا نفرین

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/12/16 7:21 عصر

اولین باری که به معنای واقعی کلمه در وبلاگم فحش خوردم وقتی بود که در مورد پوشیه نوشتم. چیزهایی که تا به حال در عمرم نشنیده بودم و معنی خیلی‌هایش را نمی‌دانستم. اولش خیلی برایم سنگین بود. گاهی شب‌ها خوابم نمی‌برد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم نکند اشکال از خودم است؛ چون نوشته‌ام طوری بوده که پتانسیل بالایی برای فحش خوردن داشته. همین الان هم بیشتر پیام‌های خصوصی وبلاگم و علت اصلی  خصوصی بودن پیش فرض پیام‌ها همین است. مدتی گذشت تا توانستم به این شرایط عادت کنم. در پاسخ به مطالب بعضا نمک فلفل دارم یکی از واکنش‌های معمول فحش بود (هنوز هم هست). تعداد کمی بودند که با دلیل مطلبم را رد می‌کردند و البته همه‌ی امیدم هم به همین تعداد اندک بود. ( چقدر هه!)

گل بانو هم از وقتی در وبلاگ گل دختر می‌نوشت همین مشکل را داشت. جالب است مطلب قبلی را که نوشتم و وبلاگ دنیای راه راه را لینک کردم؛ کوثر به شوخی بهم می‌گفت دیگر به من لینک نده؛ چون بعضی از خوانندگانت آمده‌اند و فحش نثارم می‌کنند! ( ببخشید که دوباره لینکت کردم!)

تصمیم گرفتم از این به بعد یکی از شروط نویسندگان گل دختر این باشد که طرف فحش خورش ملس باشد! شبهه‌ی بعدی که مغزم را می‌خورد این بود که نکند خودم اینقدر سنگ شدم که حساسیتم را نسبت به شخصیتم و صحبت‌هایی که درباره‌ام می‌شود از دست دادم. آخرش طی دیالوگ‌هایی بین خودم و گل‌دختر که گاهی به دعوا و خودزنی درون فکری می‌انجامید و نیروی انتظامی باید جدایمان می‌کرد توانستم به ثبات اندیشه در این مورد برسم. اولش باید مفاهیمی را تعریف کنم.
دشنام دادن، ناسزا گفتن و فحش دادن هم معنی هستند. یعنی اینکه کار یا صفت زشتی را صراحتا به کسی نسبت بدهیم.
لعنت کردن و نفرین کردن هم مترادفند. وقتی به کار می‌رود که می‌دانیم کسی صفت بدی دارد  و به همین خاطر دعا می‌کنیم که از رحمت خدا به دور باشد. ( حالا نپرسید چرا برای هدایتش دعا نمی‌کنیم که من نمی‌دانم! یهدی الله لنوره من یشاء)

به هر حال نمی‌شود که همه‌ی دنیا خوشایند آدم باشد. اگر دنیا را سیاه و سفید ببینیم. سیاه‌ها چشم دیدن سفید‌ها را ندارند و سفید‌ها چشم دیدن سیاه‌ها. خاکستری‌ها هم مذبذبین بین ذالک یعنی پا در هوا هستند! نمی‌شود که همیشه با همه صحبت جدی کرد؛ حتی بعضی وقت‌ها طرف اینقدر متعصب و یک دنده شده که حرف‌های ما را نمی‌شنوند. اصلا بعضی وقت‌ها لازم است بگوییم: من از تو بدم می‌آید! حالا مسئله این است که بگوییم آهای فلان فلان شده‌ی  ]...سانسور...[ برو به ]...سانسور...[ یا بگوییم لعنت خدا بر تو که فلانی!
در قرآن و متون دینی لعن و نفرین داریم؛ اما من تا بحال ندیدم خدا به کسی دشنام بدهد یا مسخره‌اش بکند. به نظر من لعن کردن نسبت به دشنام دادن چند برتری دارد.

1-    لازمه‌ی دشنام دادن آلوده کردن فکر و زبان به عبارات زشت و زننده است؛ وگرنه دیگر اسمش فحش نیست. اولین ترکش فحش دادن به خود گوینده بر می‌گردد؛ چون برای چیزی که می‌خواسته ثابت کند برایش اهمیتی ندارد خون خودش را کثیف کرده.
2-    نفرین کردن وقتی هست که از وجود صفت بدی در کسی مطمئن هستیم؛ اما فحش دادن این درجه از اطمینان را ندارد. حالا اگر می‌خواهیم به بهترین نحو از کاری بیزاری بجوییم راهش این است که اول یقین پیدا کنیم و بعد، از ابزار یقین که همان لعن است استفاده کنیم. (نتیجه‌ی جنبی این نکته این است که اگر کسی را به خاطر صفت نداشته‌اش نفرین کنیم؛ لعنمان به سقف می‌خورد و برمی‌گردد.)
3-    وقتی تولی و تبری در دین سفارش شده راه‌هایش هم گفته شده. راه تبری، فحش دادن و مسخره کردن نیست؛ راهش لعن است که به عنوان مثال بهترین‌هایش در زیارت عاشورا آمده‌است. به قول طلبه‌ها جامع افراد و مانع اغیار. فحش دادن به بهانه‌ی اسلام بدعت در دین است.

حالا من چرا خودم را ناراحت کنم ازینکه کسی بیاید، کیبوردش را به حروفی که جمعشان زشت می‌شود آلوده کند و صفتی را که واقعا ندارم به من نسبت بدهد. فقط دلم برایش می‌سوزد که بنده‌ی خدا از بس حرف حساب کم آورده به فحش باران متوسل شده و نهایت حماقتش را پیش همه آشکار کرده... آخی...
به قول دوستی که نخواست لینکش فاش شود: این روزها فحش نشانه‌ی خوبی است از موثر بودن سخن!

لعن در زیارت عاشورا چرا؟
زیارت عاشورا در سایه‌ی قرآن
فحاشی و دشنام گویی
ترک دشنام





کلمات کلیدی : فحش، ناسزا، دشنام، نفرین، لعنت

کاش گاهی پسر بودم

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/12/13 3:2 عصر

مثل کوثر خانوم نمی‌گویم کاش پسر بودم. چون از دختر بودنم راضی هستم. تقدیر و سرنوشت را هم که نادیده بگیرم دختر بودن برای این دنیایم هم به صرفه‌تر است؛ اما انکار نمی‌کنم که بعضی وقت‌ها دوست داشتم جای جماعت مذکر می‌بودم.

1-    ترم اول حوزه که بودم یک روز زهرا گفت ادامه مطلب...


کلمات کلیدی : کاش پسر بودم

   1   2   3   4   5      >

الکسا