سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازم دلم گرفته از این دور زمونه...

ارسال‌کننده : در : 87/12/5 10:14 عصر

بعضی ها میگن اصلا بشر نمیتونه که یه منطق ثابت داشته باشه، آدم در زندگی تابع شرایط زمانی و مکانی هستش ، پس با این حساب آدم نمیتونه در شرائط مختلف یه شکل فکر کنه و یه منطق رو به کار ببره... پس آدم در کاخ و کوخ نمیتونه یه شکل فکر کنه ... یعنی اون کسی که زیر بار ظلم و ستم شدید بوده و انواع محرومیت ها رو چشیده و در اختناق زندگی کرده وقتی وضعش تغییر میکنه طرز فکرش و منطقش هم تغییر میکنه...
ولی این قانون رو خیلی ها در زندگیشون نقض کردند، اولین فرد در اسلام ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند که در طول زندگی خودشون ضد این عقیده رو به تصویر کشیدند، بله پیامبر را روز اول بعثتشون در شعب ابی طالب می بینیم و همین مقام عزیز را روز وفاتشون هم می بینیم... در شعب ابی طالب ایشان با عده ای از اصحاب در دره ای محبوس بودند و غذا و آب هم به انها نمیرسید و احتیاجات دیگرشون هم براورده نمشد.. آنقدر زندگی بر پیامبر و اصحاب سخت شده بود که بعضی ازمسلمانان که اسلام خودشون رو مخفی کرده بودند در دل شب به صورت مخفیانه اب و غذای مختصری بهشون می رسوندند تا قدری از گرسنگیشان بر طرف بشه... این همان پیامبر شعب ابی طالب است... دیگر بماند ان سختی ها و کارشکنی هایی که در طول بعثت بر ایشان وارد شد که همه تون حتما شنیدید ...
حالا سال دهم هجری میرسه، حکومت های جهان رو پیامبر حساب میکردند و در برابر ایشان احساس خطر میکردند. نه تنها جزیرة العرب تحت نفوذش بود بلکه به صورت یک قدرت تمام در امده بود به حدی که سیاسیون جهان پیش بینی می کردند که این قدرت عنقریب از جزیرة العرب لبریز و متوجه اونها میشه... در عین حال یک ذره روحیه پیامبر سال دهم هجری، با پیامبر سال دهم بعثت که از شعب ابی طالب بیرون می آید، فرقی نکرده.
روزی یه عرب بیابانی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم میاد و حاجتی از پیامبر داشتند ، وقتی که جلو میاد روی حساب چیزهایی که شنیده بود رعب پیامبر اون رو میگره و زبانش به لکنت میافته، پیامبر خیلی ناراحت میشن و می فرمایند که آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاده؟ فورا ان عرب بیابانی را در بغل میگرند و فشردند، به طوری که بدنش بدن نازنین پیامبر را لمس کرد و پیامبر در آن حال فرمودند:آسان بگیر، از چه می ترسی؟ من از جبابره نیستم من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر می دوشید، من مثل برادر شما هستم. هر چه می خواهد دل تنگت بگو... (یا رسول الله منم خیلی حرف دارم ولی تا به حال به کسی نتونستم بزنم...)
اینجاست که می بینیم آن قدرت و نفوذ و توسعه و امکانات یک ذره هم نتونسته در روح بزرگ پیامبر اثر بزاره...




کلمات کلیدی :

الکسا