سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غصه های جزیره

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/10 6:30 صبح

16 تیر 1385

سارا ، فیلیسیتی ، خاله هتی ، خاله اُلیویا ،... . الان می فهمم که با اینها زندگی کردم . از غمهاشان محزون شدم و از شادی هایشان شاد . وقتی که سریال قصه های جزیره را برای بار اول می ذاشت دوره راهنمایی بودم . شنبه ها علاوه بر مدرسه کلاس زبان هم داشتم و شبهای شنبه با هر بدبختی و بیخوابی کشیدنی که بود قصه های جزیره را میدیدم . بیش از یک سال !

هفته ها می گذشت و من و سارا اینا هم بزرگ می شدیم .

 اما یهو... یهو... اونا خیلی بزرگ شدن . یهو دیدیم فیلیسیتی داره میره خونه بخت . سارا رفته شهر دیگه درس بخونه . فیلیکس مرد جوانی شده برای خودش .

من هنوز همون دختر بچه راهنمایی بودم که زنگهای تفریح شمع ، گل ، پروانه بازی می کردم ؛ اما احساسات بچه های یهو بزرگ شده جزیره را می تونستم بفهمم .

الآن به بزرگی قسمتهای آخر سارا شدم ... اما نگرانم . نگران آن خواهر کوچولوی دبستانی که  قصه های سارا می بیند . آن هم هر روز ،نه هفته ای یک بار . سارا دوباره یهو به دنیای آدم بزرگها می پرد و خواهرم ...

دیگه گذشت آن زمان که دختر بچه ها با عروسکهای به سایز و اندام بچه عشق می کردند و برایش مادری می کردند . دیگه همبازی دختران ما باربی های بالغی هستند که دوست پسر دارند و باردار هم می شوند!

حالا تو مادر من... هی فرت و فرت برای دخترت باربی و وسائل باربی بخر و چشمت را به روی آینده اش ببند .

می دانستید اگر تمام عروسکهای باربی جهان را کنار هم قرار دهیم به طول هفت کمربند برای کره زمین می شود!؟

می بینید طول حماقت مردمان را؟!

 

طول حماقت مردمان این کره خاکی حتی طویل تر از نوار غزه ای است که وقتی در خواب جهانی بودیم باران تابستان بر سرشان بارش گرفت .

میشد در فریاد های « هدی » ، غم این جزیره دور افتاده از اذهان را شنید و بیدار شد . اما اگر موسیقی و گوینده اخبار و صهیون و زهر انار می ذاشتند!

غصه های جزیره به وسعت اقیانوس اطرافش است .




کلمات کلیدی :

الکسا