سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو چیکار میکنی؟

ارسال‌کننده : در : 88/7/30 9:14 صبح

اینکه صبح ساعت پنج از خواب بلند بشی ، ساعت هفت سوار سرویس بشی و بری به سمت دانشگاه، ساعت هشت کلاس شروع بشه تا ساعت دوازده، دوازده هم بری نمازخانه دانشگاه که نماز بخونی اما نه به جماعت، چون وقتش رو نداری به جماعت بخونی، بعد سریع کفش هاتو بپوشی بری به سمت یکی دیگه از بلوک های دانشگاه برای کلاس دوازده تا دویی که داری، با خوابی که توی چشم هات موج می زنه و صدای شکم گرسنه، به زور خودت رو نگه می داری، بعد از اتمام کلاس، سریع از درب دانشگاه می زنی بیرون که مبادا به اتوبوس واحد نرسی، اتوبوس شبستان نگه میداره، دلت نمیاد که زیارت نکنی و از داخل حرم رد بشی، یه نیم ساعتی رو با حضرت می شینم و بعد سریع با خداحافظی از حرم دور میشم تا به سمت خط 32 اتوبوس های محلمون برم، یک ربعی رو منتظر میشم تا اتوبوس راه بیافته، بالاخره می رسم به خونه، ساعت رو نگاه می کنم ، شده سه و ربع بعد از ظهر، خسته و کوفته لباس هام رو عوض میکنم، و ناهار ماسیده بغل اجاق گاز رو فقط نگاش می کنم ، چون از بی حالی اصلا نای ایستادن ندارم چه برسه خوردن، میرم  می خوابم، ساعت چهار تا پنج و نیم (که این ساعت خوابم بیشتر موقع ها با قرار هایی که نمیشه در طول روز گذاشت پر میشه)، بعد هم که اذان مغرب و عشاء ست، بعد از خواندن نماز ، لپ تاپم رو روشن می کنم و  اف ها، ایمیل ها و پیام های سه تا وبلاگ رو چک میکنم و جوابشون رو میدم، ساعت رو نگاه می کنم می بینم ، شده ساعت هشت! بساط شام رو پهن میکنن، پهن کردن سفره و خوردن و جمع کردن سفره و شستن ظرف ها یه یک ساعتی خودش وقت می بره، شد ساعت نه، می رم درسهای فردام رو اماده میکنم، یه یک ساعتی رو برای اماده کردن درس های فردام وقت می زارم، شد ساعت ده!

نوشتن توی وبلاگ شخصی خودم، و دوتای دیگه از وبلاگ های گروهی، اینکه هر کدام از اینها، مخاطبینش انتظار خاصی رو از این وبلاگ دارن ذهنم رو مشغول کرده، شروع میکنم به مطالعه کردن و چک کردن سایت ها و اخبارها، و فکر کردن روی نظرات خواننده های این سه وبلاگ!
از طرف دیگه، آماده کردن سفارشات دوستان و همکاران، مناسبت هایی که پیش روی داری و باید برای هر کدوم یه ایده داشته باشی، فایل های ورد رو باز میکنم و داخل هر کدومش مطالبی رو که باید اماده بشه رو تایپ و سیو میکنم، ساعت رو نگاه میکنم، شده دوازده شب ...( وایی هنوز جوراب هامو نشستم! )

در بین این ساعاتی که مشغول کارها هستم، صوت های سخنرانی، قرآن، گاهی مداحی و شعر و سرود گوش میدم، ولی دیگه اصلا وقت فیلم نگاه کردن ندارم، به فیلم های آبکی ایرانی و سریال های مزخرفش که اصلا نگاه نمی اندازم، منظورم فیلم های امریکایی و هالیوودی ست که از هر سکانسش یه چیزی می شه برداشت کرد!

چند روز پیش هم خیر سرمان برای ما روز دختر بود، همون دختری که متاهل های کلاس بهش میگن خوش به حالت تو دختری و همه کارهات رو مامانت برات انجام میده! همون دختری که می گن تو وقتی میری غذات جلوت اماده ست و لباس هات شسته و اتو کشیده جلو دستت، همونیکه می گن تا حالا شب امتحان برات مهمون نیومده تا بفهمی یعنی چی؟! همونیکه میگن تو هیچ دغدغه ای نداری و راحت میشنی و درست رو می خونی!
یکی نیست بهشون بگه این کارهایی که شما انجام میدید در قبال بله ای هستش که گفتید، شما متعهد شدید و وظیفه تونه، من هم این کارهارو توی خونه برای مادرم می کنم ولی هیچ وقت غر نمیزنم، شما که شوهر میکنید تازه چقدر هم عشوه برای همسرتون میایید که صب تا شب توی خونه زحمت کشیدید! ولی اصلا توجه نمیکنید که همسرتون هم خارج از خونه چقدر زحمت می کشه،‏ زحمات بیرونش یک طرف ،‏ صحبتهای شماهم طرف دیگه!
یادم نمیره یه خواستگار خارجی برای خواهرم اومده بود، می گفت من خانم های ایرانی رو تا حدودی می شناسم، اینکه خیلی به شوهرهاشون دستور می دن و به اصلاح خودتون مرد زن ذلیل! ما توی فرهنگمون همچین چیزی نداریم!
خیلی برام جالب بود که اون این برداشت رو از فیلم های ایرانی کرده بود...




کلمات کلیدی : روز دختر، وظیفه ی زنان، تعهد

الکسا