سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن باز، فکر باز، مکر باز

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/8/23 11:22 عصر

ترم سه دانشگاه که بودم یک روز استاد C++ گفت ساعت بعد کلاس سیستم عامل دارد و قرار است کسی بیاید و لینوکس آموزش بدهد. از قرار معلوم کسی، شاگرد سابق استاد بود که دوره‌های تخصصی خاصی را گذرانده بود.

برخلاف همیشه ترجیح دادم ردیف‌های آخر کلاس بنشینم. تا آن وقت سواد سیستم عامل‌ام حتی به نصب ویندوز هم نرسیده بود؛ چه رسد به لینوکس!

استاد کوچک با مقدمه‌ای از open source شروع کرد. اینکه چقدر نرم‌افزار‌های متن باز دارد دنیایمان را نجات می‌دهد؛ چقدر که با آنها داریم پیشرفت می‌کنیم و چه بسا به عدالت اجتماعی نزدیک می‌شویم و کاش ما هم خسیس نمی‌بودیم!

نمی‌دانم از بچه‌های دانشگاهمان هنوز هم کسی اینجا را می‌خواند یا نه. حالا شاید استاد کوچک کلمه عدالت را نگفته باشد؛ اما گفت که با این شیوه نوین گسترش نرم‌افزار، داریم برای خودمان یک پا مستقل می‌شویم.

ردیف صندلی‌ام و میزان مشارکتم در کلاس نسبت مستقیم دارند؛ اما آن روز با آرامش خاصی استاد کوچک را مخاطب قرار دادم و پرسیدم مگر آنها عاشق چشم و ابروی ما شده‌اند که بیایند دستی دستی پیشرفت‌شان را تقدیم ما کنند؟ ( فحوا!) اصلا چرا آمدند کشورها را به اسم جهان سوم و صنعتی و این حرف‌ها نام گذاشتند که حالا بیایند خودشان ما را بالا بکشند؟ (به کسر کاف!) شاید بخواهند با این کار منت سرمان بگذارند. اصلا از کجا مطمئنید که واقعا این نرم‌افزارها متن باز هستند؟

استاد کوچک با حوصله جواب می‌داد؛ استاد بزرگ هم نظاره‌گر بود. برای این بحث دستم خالی بود چون دفعه اول بود که این اسم‌ها را می‌شنیدم؛ اما حدس می‌زدم – هنوز هم می‌زنم- که یک جای کار می‌لنگد.

استاد بحث را بست و رفت سراغ آموزش عملی لینوکس. من هنوز غرق افکار خودم بودم. داشتم نقشه می‌کشیدم که بروم از اینترنت برای حرف‌هایم مستندات جمع کنم و هفته بعد بیایم سخنان‌ام را به کرسی بنشانم. شب‌اش سراغ اینترنت هم رفتم؛ اما آن سال جز این مقاله نیافتم. همینطور که الان ادامه صحبت‌های خودم را گرفتم آن روز هم ادامه تفکراتم را گرفتم و زیاد آموزش عملی را دقت نکردم.

استاد کوچک داشت کلاس را تمام می‌کرد. CD برنامه را نشان بچه‌ها داد و گفت که آن را تهیه کنند. چند نفر زیر لب غر زدند که حالا نمی‌شود از روی CD خودتان برایمان رایت کنید؟ من که هنوز غرق افکارم بودم نمی‌دانم چه شد که این جمله را بلند گفتم. گفتم: مگه اوپن سورس نیست؟ یک لحظه همه ساکت شدند. کمی طول کشید تا منظورم را گرفتند. استاد کوچک که ترسید – یا من اینطور فکر کردم- به خاطر این کلاس خرج هم روی دستش بیفتد لبخندی زد و گفت: نه در این مورد!
نمی‌دانم چرا به حرف‌های خودشان هم عمل نمی‌کنند؟




کلمات کلیدی : دانشگاه، کامپیوتر، open source، سیستم عامل، فلسفه، فکر، پیشرفت

الکسا