سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چادرم در باد

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/11/27 1:43 عصر

قاصدک رها
با چادرهای گل گلی رنگ و وارنگ شروع شد. عشق نه سالگی‌ام این بود که چادر مشکی بپو
شم و وقتی با خانواده به پارک یا فضای سبزی می‌رفتیم اولش از مادرم اجازه بگیرم، گوشه‌های چادرم را محکم بگیرم و دستانم را باز کنم. از پشت سر، شکل یک نیم‌دایره‌ی مشکی می‌شدم که دستانم قطر دایره را می‌ساخت. بعد شروع کنم به دویدن... خوشم می‌آمد که باد، چادرم را حرکت بدهد و بالا و پایین ببرد. اگر بخواهیم از دید قواعد فیزیک نگاه کنیم چادر باید سرعتم را کم می‌کرد چون سطح مقطع اصطکاکم با هوا زیاد می‌شد؛ اما من سریع و کودکانه می‌دویم. از فرودگاه چمن با بال چادر می‌خواستم پرواز کنم.

نمی‌دانم چرا برای دویدن، چادرم را در نمی‌آوردم. آن زمان چادر برایم یک لباس تفننی بود. حتی بعضی وقت‌ها در مهمانی‌های خانوادگی با بلوز و شلوار بودم و البته روسری؛ اما عشقم چادر بود و چمن و چابکی!

این روزها کمتر می‌دوم. فقط گاهی از روی جدول خیابان راه می‌روم. حالا وقتی نسیم، چادرم را تکان می‌دهد و به گذشته‌ام نگاه می‌کنم خوشحالم که آزادانه هویتم را انتخاب کردم.
چادرم در باد



کلمات کلیدی : حجاب، کودک محجبه، چادر، آزادی، هویت

لپ تاپ

ارسال‌کننده : در : 87/11/23 9:15 عصر

بهم میگن حاج آقا فلان خبر رو شنیدی؟
میگم نه والا، کجا؟ اخبار ساعت چند؟
میگه: اخبار ساعت چند؟! چی میگی بابا... برو تو سایت های فلان سازمان کلی اطلاعات و نظریه داده...
میگم آدرسش رو بده سر بزنم ، شروع میکنه به نوشتن، تا می بینم
میگم ای دل غافل، این سایت که فیلتره... من نمی تونم بهش دسترسی داشته باشم. چرا؟ الان عرض میکنم...
حاج آّقا هم میره از جوجه تکنولوژی ها سراغ فیلتر شکن رو میگیره، بعد اونا بهش میگن :"استغفرالله، حاجی شما دیگه چرا؟! آیا شما همممممممم؟! (منظورشون کار خلافه) ، و کلی دستش میندازن...
خوب مشکل من چیه؟! مگه تقصیر منه که یه خط بدون فیلتر در اختیارمون نمی ذارن تا اون طور که بخواییم از اطلاعات سایت های ضد ... و ... استفاده کنیم و بفهمیم مرگشون چیه که اینطوری دارن میان جلو...
مگه تقصیر منه که چون اسم طلبه اومد روم باید دور همه چیز رو باید یه خط قرمز بکشم تا مبادا بهم نگن حاجی ایا شما همممممممممم؟!
مگه تقصیر ماست که یه قرون پول تو جیبمون نیست تا بتونیم امکاناتی رو که بهش نیاز داریم بخریم... باید مدام تو فکر این باشم که وایی کی قبض تلفن میاد؟!! چرا؟! چون هزینه خرید یه ای دی اس ال ساده رو ندارم...
 این حرفها رو دارید از زبان یه دختر طلبه که تازه داره تاتی پاتی کردن رو یاد میگره می شنوید... منی که تازه وارد این محیط شدم ، متوجه نیازم به داشتن همچین امکاناتی شدم... حالا بماند اون حاج آقایی که زن و بچه داره و باید به فکر این باشه که چطور مخارجشون رو تامین کنه، بنده خداها اصلا حق فکر کردن به داشتن همیچین امکاناتی رو ندارن چه برسه به اینکه یه لپ تاااااااپ بخوان...
از قدیم گفتن ... هر چقدر پول بدی همون قدر آش نوش جون میکنی... حالا مدام شما بگید مفت خورها هیچ کار نمیکنن... کسی که برای سفر تبلیغی به جای چمدون لباس باید کتاب جاش جاسازی کنم، چه طوری میتونم؟! ... اخرش هم بایددست درد بگیره ...
با این حرفهام هم اصلا نمیخوام کم کاری طلبه ها رو توی نت توجیه کنم ولی حق بدید که این چند تا مشکلی که عرض کردم خیلی جلوی کارمون رو میگیره




کلمات کلیدی :

مگه ادم چقدر طاقت داره...

ارسال‌کننده : در : 87/11/20 12:7 عصر

گلدختر خانم لطف کردن از ما هم دعوت کردن تا تو این موج وبلاگی یه خاطره ای که از دوران دبستان در رابطه با ایام فجر باشه رو بنویسیم...
کلاس پنجم ابتدایی بودم و منم مسئول فرهنگی کلاسمون، قرارا بود روز 12 بهمن کلاس ما برنامه رو اجرا کنیم و تمام کارهاشو کلاس ما انجام بده.
ما هم کلی برنامه تدارک دیدم، نمایش، سرود، مسابقه، دکلمه... و در آخر هم پذیرایی... خیلی دوست داشتم برنامه ای رو که کلاسمون به اجرا میزاره بهترین برنامه باشه از تزئینات سالن گرفته تا جوایزی که به بچه ها میخواستیم تو مسابقه بهشون بدیم...
مسلما باید هزینه ای رو که کم هم نبود می پرداختیم تا وسائل مورد نیازمون رو تهیه کنیم... بچه ها هم تصمیم گرفتن که هر کس در حد توانش، هر چه قدر که می تونه بده تا برنامه به بهترین نحو اجرا بشه، منم گفتم بچه ها همه فلان روز پول هاشون رو بیارن تا جمع ببندیم که چقدر کم و کسری داره تا خودم هماهنگش کنم ، موقع جمع کردن پولها شد. منم کاغذ و قلم برداشتم تا اسم بچه ها رو با مقدار هزینه ای رو که تقبل کرده بودن رو بنویسم. ردیف اول رو جمع کردم و رسیدم به ردیف دوم ، گفتم خانم فلانی شما چقدر کمک میکنید... با حالت مسخره کننده ای به من گفت :" تو بابات آخونده و پول نفت تو جیب بابای تو میره اونوقت من کمک کنم!!! "
با شنیدن این حرف... حالم از خودم بهم خورد، حالم از هر چی توی دنیاست به هم خورد...  به خودم گفتم خدایا اشکالی نداره، نون امام زمان رو خوردن این حرفها رو شنیدن هم داره، توی سفره امام زمان بزرگ شدن این سیخ و طعنه ها رو زدن هم داره ...
اون روز برای من مثل جهنم بود، هر چی بود ریختم تو خودم ... و لی خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت مقابل این حرفا احساس ضعف از خودم نشون ندادم ...


 




کلمات کلیدی :

نوستالژی دهه فجر

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/11/15 3:43 عصر

دهه‌ی فجر برای بزرگترهای ما زنده‌کننده‌ی خاطرات تلخ و شیرینی است که به چشم خودشان دیده‌اند. ما نسل سومی‌ها فقط داستان‌هایی را از آن زمان شنیده‌ایم و فیلم‌هایی دیده‌ایم که خودمان هیچ نقشی در آن‌ها نداشتیم؛ ولی برنامه‌هایی که در دهه‌ی فجر انقلاب در دوران تحصیل در مدرسه داشتیم، خاطراتی است که کمی ما را با حال و هوای انقلاب پیوند می‌دهد. برنامه‌هایی مثل اجرای سرود، نمایش، روزنامه‌دیواری، تزیین کلاس، مسابقات، شیطنت‌ها و بچگی‌هایی که در این ایام داشته‌ایم، دوستی‌ها، خنده‌ها، قهر و آشتی‌ها و ...
شاید هم اصلا در هیچ کدام از این برنامه‌ها حضور فعال نداشته‌ایم، شاید فقط تماشاگر یا حتی مخالف بوده‌ایم؛ اما همه‌ی آن‌ها خاطراتی است که خواه‌ناخواه با  گذشته‌ی ما پیوند خورده است. خدا را چه دیدید؟ شاید همکلاسی‌های قدیم خود را با شرکت در این بازی وبلاگی پیدا کردیم.


دوم دبستان بودم. شیراز، سال سیصد و هفتاد و اندی!
قرار بود برای اِن امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گروه سرودی تشکیل بدهیم و در یکی از روزهای دهه‌ی فجر در مدرسه اجرا کنیم. من دختر آرام و کم‌حرفی بودم ( و البته بعضی بر این عقیده‌اند که هنوز هم هستم!) اما نمی‌دانم چطور شد که برای آن برنامه‌ی سرود رهبری گروه با من افتاد. یکی از سرود‌های انقلابی نوستالژیک را از توی دفترچه‌ی سرود‌های انقلابی که داشتیم انتخاب کردم. نوار کاست سرود را هم گیر آوردم. چند روزی گوش می‌دادم و تمرین می‌کردم و به بچه‌ها هم تمرین می‌دادم. زنگ‌های تفریح به کلاسی خالی می‌رفتیم و با جدیت تمرین می‌کردیم. البته نتوانستم کاست بی‌کلامش را گیر بیاورم؛ موقع خواندن خواننده‌ی اصلی سرود که می‌شد صدایش را کم می‌کردیم تا صدای خودمان واضح‌تر باشد. یک روز قبل از اجرا به بچه‌ها گفتم تا فردا بهترین لباسشان را به مدرسه بیاورند. روی سن که رفتیم هر کدام یک رنگ بودیم. من یک بلوز دامن بافتنی سبز و صورتی پوشیده‌بودم. یکی بلوز شلوار سفید، دیگری دامن‌ چین‌دار، آن یکی پیراهن پفی گل گلی! همه‌مان هم احساس تک بودن و ملکه‌ی زیبایی داشتیم!
من ردیف جلو بودم و بقیه پشت سرم هر طور که می‌خواستند ایستاده‌بودند. بسم الله الرحمن الرحیم. سرود شروع شد. همه با هم آرام می‌خواندیم. « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر »
و من که تک خوان گروه بودم: «ایران ایران ایران، خون و مرگ و عصیان، خون و مرگ عصیان،...»
بعد نوبت دوستانم می‌شد که می‌خواندند: « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر » بعد نوبت من، بعد نوبت آنها، من، آنها، ... . راستش تا آخر سرود دوستانم جز ذکر «الله اکبر» چیز دیگری نگفتند؛ اما نمی‌دانم چرا موقع تمرین هیچ‌کدام ناراحت نبودند و فقط بعد از پایان اجرا گیس و گیس کشی‌ها شروع شد و به من تهمت «تک‌روی» زدند!


دلم می‌خواهد این بزرگواران هم در این بازی «نوستالژی دهه فجر» سهیم باشند و نوشته‌های آن‌ها و وبلاگ‌هایی که از طرف این دوستان به ادامه‌ی بازی دعوت می‌شوند را بخوانم. همه‌ی نوشته‌ها در  این وبلاگ قرار خواهد گرفت.
به ترتیب حروف الفبا: آهستان، اسماعیل نیوز، از هر دری سخنی، بچه‌های قلم، پاک‌دیده، خانم ناظم، دنیای راه راه، دودینگ‌هاوس، عاشقانه، کشکول جوانی، مادرستان، ملیحانه، منبرنت،  نافذ، نیمچه‌بلاگ حامد.
و البته دوست دارم نویسنده‌های خوب این وبلاگ، گل بانو  و گل پر عزیز، هم در این حرکت شرکت کنند.


دوستانی که اجابت کردند:
دنیای راه راه» اکسیژن
دودینگ‌هاوس» درباره یک تاکتیک انقلابی
اسماعیل‌نیوز» یاد ایام- دهه فجر
خانم ناظم» همین دیگه!
کشکول جوانی» این انقلاب، همان انقلابی است که باعث کور شدن استعداد شاعری من شد
گل‌پر» مگه آدم چقدر طاقت داره...
آهستان» مثلا نوستالژی دهه فجر
از هر دری سخنی» توپ شیشه‌ای
بچه‌های قلم» انقلاب و خاطرات شیرینش
عاشقانه» خاطرات من از دهه فجر
منبرنت» یاد لباس نظامی‌ام بخیر
نیمچه‌بلاگ حامد» یوم‌الله 22 بهمن؛ تعطیل رسمی!
ملیحانه» فرار بزرگ2




کلمات کلیدی :

جشنواره ی هنر آسمانی، جایی بین زمین و آسمان

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/11/11 9:58 عصر

دیروز«جشنواره‌ی هنر آسمانی» بود.
جشنواره‌ی هنر آسمانی جشنواره‌ای هنری ویژه‌ی طلاب سراسر کشور هست که دیروز برای دومین بار برگزار شد. فراخوان آثار از حدود شش ماه قبل بود در رشته های ادبیات، هنرهای نمایشی، هنرهای تجسمی و پژوهش. می‌گفتند امسال داوری آثار در سطح مسابقات بین‌المللی بوده. قصدم معرفی جشنواره نیست. توضیحات بیشترش را در سایت هنر آسمانی یا خبرگزاری‌ها می‌توانید ببینید.

برنامه‌ی دیروز صبح را که نمی‌توانستم شرکت کنم. عصر، کمی بعد از شروع نشست تخصصی درباره‌ی « ویژگی‌ها و شاخصه‌های هنر دینی» به مراسم رسیدم. البته با احترام به همه‌ی رشته‌های هنری بیشتر علاقه‌ام به رشته‌ی عکاسی بود و می‌خواستم بدانم از نظر برگزار کنندگان همایش شاخه‌های عکاسی دینی چیست؟! یعنی بگویند 1- هنر دینی باید هدفش این باشد 2- هنر دینی با این ابزارها عملی می‌شود 3- هنر دینی باید توسط همچون افرادی باشد 4-... به طور کاملا عینی و ملموس که از فردا بروم دنبال عکاسی دینی با همان شاخص‌ها!

امیدوارم متن کامل نشست را خود جشنواره منتشر کند؛ چون یادداشت‌هایی که من برداشته‌ام با ادبیات مختصر خودم هست.
از وقتی رسیدم یکی از آقایان سخنران فرمودند که «بعضی رشته‌ها کاملا دینی هستند. مثلا پیکره‌ی خط نمی‌شود بی‌دینی باشد. در ادبیات قوی هستیم؛ اما سینما وارداتی هست و باید آن را بشناسیم.»


بزرگوار دیگری فرمودند: «هنرمند ما در مرحله‌ی سلوک به جایی نرسیده که سرریز کند برای همین نتوانسته فرم را بشکند و یک اثر هنری خلق کند. باید با نگاه سلوکی هنر را سلوک کند. ثبات شخصیت دینی و نجابت درونی هنری را داشته باشد  تا از هیاهوی دنیای مدرن در امان باشد.»
دیگری برای اولین بار نامی از «فلسفه‌ی هنر» بردند و سعی کردند مسئله را فلسفی و مبنایی‌تر بررسی کنند. بعد از توضیح مضمون و محتوا فرمودند: «تفکیک فرم از محتوا امکان پذیر نیست و ساختار باید دینی باشد.» در آخر نشست هم استاد ارجمندی اضافه کردند: «مراکز حوزوی فکر می‌کردند مشکل سینما فیلمنامه هست. برای همین کلاس‌های آموزش فیلمنامه نویسی گذاشتند. افراد خارج از حوزه می‌گویند حوزه باید در زمینه فقه هنر فعالیت داشته باشد. اما مسئله فراتر از اینهاست. مباحث باید ریشه‌ای‌تر بررسی شود. باید به مبانی دینی هنر پرداخته شود که هنر دینی چیست؟ آیا امکان تحقق دارد؟ آیا مصلحت هست؟ و بعد ویژگی‌های آن چیست؟ باید بررسی شود که نسبت هنر به عنوان مقوله‌ی دارای مبانی فلسفی و فرهنگی با مبانی ارزشی دینی به چه میزان است؟»
در مراسم اختتامیه هم که دکتر حدادعادل تشریف آوردند مستقیم زدند به خال فلسفه و تخصص خودشان و از ماهیت و وجود هنر صحبت کردند.

خلاصه اینکه در پایان مراسم حضرات از برگ به ریشه رسیدند و کم کم صحبت‌های همدیگر را تکمیل کردند. برای من که جلسه‌ی بسیار خوبی بود. نکته‌های خیلی خوبی شنیدم که شاید به مرور زمان با مطالعات و تفکراتی که در مورد هنر دینی و مخصوصا عکاسی و مخصوصا‌ترش عکاسی یک خانم طلبه داشتم ترکیب کنم و اینجا بنویسم؛ اما خب آن سوالات اولیه‌ام را در مورد ویژگی‌های شماره‌ا‌ی هنر دینی اصلا جواب نداد.

جالب است با اینکه هنوز تعریف روشنی از هنر دینی و حتی هنر ارائه ندادند؛ اما بعضی رشته‌ها که هنری‌اش می‌نامند در جشنواره نبود. مثل هنرپیشگی (بازیگری)، موسیقی، سرود، تلاوت قرآن و .... برای تشویق برگزیدگان جشنواره هم بر خلاف جشنواره‌های معمول که آهنگی شورانگیز پخش می‌شود و برگزیدگان به روی سن می‌روند حضار فقط صلواتی جلی می‌فرستادند. به قول دوستم ختم صلوات شده‌بود!

راستی همین دوستم- خانم ا. سادات هاشمی- در رشته‌ی شعر برگزیده شد. البته دیدم در وبلاگش هنوز به روی خودش نیاورده؛ اما چون احتمال می‌دهم از سر تواضع چیزی نگفته وظیفه‌ی خودم می‌دانم که اعلام عمومی کنم و به این دوست عزیزم تبریک بگویم. هرچند ملاک‌های بین‌المللی با اهداف ما سازگار نیست؛ اما ان‌شاءالله قدمی باشد تا رسیدن به جایزه‌ی نوبل!

مرتبط:
هنر و هنر دینی در کلام مقام معظم رهبری

دین و هنر
احیای هنر دینی
مبانی فلسفی هنر دینی




کلمات کلیدی : جشنواره هنر آسمانی، هنر دینی، ادبیات دینی، عکاسی، عکس، حوزه علمیه، سادات هاشمی

<      1   2   3   4   5      >

الکسا