خواهر عزيزم
اينو واسه دلم مي نويسم كه وقتي وبلاگتو مي خونه خوشحال ميشه كه شما و امثالتون هستين
از وبلاگت خيلي خوشم مياد
اينارو واسه درد دل برات مي نويسم كه قدر موقعيتت رو بدوني
من يه دخترم از شمال شهر گناه شهر تهران كه تازه ليسانس از الزهرا گرفتم تو رشته اقتصاد
شاگرد اول بودم و مي تونستم بدون كنكور برم فوق ليسانس اما تصميم گرفتم برم انگليس درس بخونم واسه همين شرو ع كردم به تحقيق و با خيلي از بچه مذهبي هاي اونور رختر و ژسر حرف زدم. ...اما بعد فهميدم اينهايي كه ميرن بايد خيلي هزينه بدن و كم كم اش اينه كه من نه مادر خوبي ميشم و نه همسر خوبي و اينگه يه مدرك دنيوي واقعا ارزش سوزاندن اخرت رو نداره
حتي بابام يه هفته منو تنها فرستاد كه دانشگاه ها را ببينم و خوب ديگه عطاي را به لقايش بخشيدم.
و......
حالا دارم تو دانشگده حديث درس مي خونم و جزء ارزوهامه كه جاي شماها باشم و حوزه برم اما فقط كافيه اسمشو بيارم و ....
الانم دانشكده حديث رو بابام خبر نداره و مرتب هم سوال مي كنن كاراي دانشگاه چي شد و ووو
فقط مي خواهم بهت بگم قدر زندگي و همسرتو بدون و ازت عاجزانه مي خواهم كه براي ازدواج من دعا كني .دعا كني كه يه نفر صالح رو خدا در برابرم قرار بده كه هم شرليط خونواده ام رو درك كنه و هم شيعه واقعي باشه
دوستت دارم
دعا كن