اينجا ايران است....زمين مهرورزي و عدالت....خاکي که همه تشنه ي محبت به هم هستند.....آزادي به وفور يافت مي شود .....مي توانيد ساده ازهر رهگذري قصه ي عشق را بخواهيد....مي شود ساده خاطره ها را دزديد .....رويا راتقسيم کرد....مي بينيد همه چيز عالي ست.....حضورتان متعالي ست!!!!....
اينجا! در اين خاک افسون شده ،تنها جاي آگاهي خالي ست.....سهم آگاهان دراين ديار جادو! مرگ است ونيستي!!مي توان گفت فهميدن زجر پنهان خود را دارد....بايد به سان گوسفندان،ساکت وخاموش،روياهاي ... را تائيد کني.....
بايد تسليم حضور وارثان پليدي و پلشتي شوي! شايد سهم زيستن به تو داده شود...بايد فرياد نزد! تائيد کرد...بايد قصه ي سرزمين احمقها رادر اين زمانه باور کرد...بايد فرو ريختن شرف وعياري راديد،ايمان آورد به آغاز فصل تباهي و بيداد....بايد مراقب بود که ديگر نمي توان حتي!!به ...اعتماد کرد...فرزندان شياطين انس، تجلي تازه اي از شروع ويراني وعصر تحقير هستند....اينان به نيت ويراني انسان آمده اند....تشنگان مجنون! بعد ازاين!!رقص خون را به شما هديه مي دهند!!..اين بازماندگان سقوط و بلاهت درخوابهاي آشفته اي به سر مي برند،درخيال تاراج همه ي هويت انسان امروز اين زمين کهن هستند...تاريخ نخواندگان فکر ويراني شما را دارنند،وچه رذيلانه از پست ترين شيوه ها وروشها استفاده مي کنند....ديگر نمي شود نوشت....بايد خود راتسليم خيال کرد!...شايد رويا تورا از اين حضور بي ارزش نجات دهد...شايد بعد از بيداري قصه ي ديگري ببيني....شايد....شايد....شايد....کيست مرا صدامي زند...رهايش کنيد ....رها....رها.....
