خاطره قشنگي بود
من حدود شش يا هفت سال در يكي از مدارس دخترانه اصفهان امام جماعت بودم بعضي از سالها بود كه واقعا دلم مي سوخت به حال اين دختراي بيچاره اي كه زير دست پدر و مادرهاي نميدونم بگم چجوري بزرگ ميشدن جشن تكليف اسمش بود ولي از چيزي كه خبرنبود فقط تكليف و عبادت
اركستر و بازيگرهاي صدا و سيما و چادرنمازهاي مدل عروسكي و ... آدم چي بگه؟