پياده از کنارت گذشتم، گفتي:" چندي خوشگله؟"سواره از کنارت گذشتم، گفتي:" برو پشت ماشين لباسشويي بنشين!"در صف نان، نوبتم را گرفتي چون صدايت بلندتر بوددر صف فروشگاه نوبتم را گرفتي چون قدت بلندتر بودزيرباران منتظر تاکسي بودم، مرا هل دادي و خودت سوار شديدر تاکسي خودت را به خواب زدي تا سر هر پيچ وزنت را بيندازي روي مندر اتوبوس خودت را به خواب زدي تا مجبور نشوي جايت را به من تعارف کنيدر سينما نيکي کريمي موقع زايمان فرياد کشيد و تو بلند گفتي:"زهرمار!"در خيابان دعوايت شد و تمام ناسزاهايت، فحش خواهر و مادر بوددر پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهايم را دراز کنمنتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نکشيده مي داديمن بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ کنيمرا ارشاد مي کنند تا تو ارشاد شوي!تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت استمن ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيدهعاشق که شدي مرا به زنجير انحصارطلبي کشيديعاشق که شدم گفتي مادرت بايد مرا بپسنددمن بايد لباس هايت را بشويم و اتو بزنم تا به تو بگويند خوش تيپمن بايد غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگويند آقاي دکتروقتي گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتي بچه مال مادر استوقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است....مردي به من نشان بده تا امروز را به او تبريک بگويم!
از وبلاگ يادداشتهاي يك دختر ترشيده
(بخون برايت خوبه، به اين ميگن وبلاگ گل دختر )