قصه سفر به ام القراي حقيقي جهان اسلام....قم
بعد از 22 سال ، ميشود گفت براي اولين بار بود که پا به شهري ميگذاشتم که معروف به شهر طلبه ها ، شهر مذهبي ها ، شهر ارسال اعلاميه و صدور انقلاب اسلامي بود!!
شهري که ساختمان هاي پژوهشي و اسلامي( البته به دعوت يک موسسه پژوهشي و نرم افزاري به آنجا رفتم )، مکتبخانه هاي قرآني ، مدارس اسلامي و تخصصي آن بيش از همه چيز مرا ذوق زده مي کرد
شهري که آدم راحت با سر بالا ميتواند راه برود و گناه نکند.
شهري که آدم ميتواند پيتزاهاي گرانقيمت ( و از لحاظ خوشمزگي مثل شهر خودش مزه اش باشد)سفارش دهد و در همان پيتزا فروشي با دوستان و خانوادگي که همه هم طلبه هستند مشغول خوردن شود (عمرا در شيراز بشود با خانواده به چنين اماکني رفت ، حال ديگر چه شود با رفقاي آخوند !!!) و خريدهاي آنچناني نيز بکند عين همين شهرهاي مثلا با کلاس و پر زرق و برق!!
شهري که همزماني ورود من با ورود آقا همراه بود و شيريني و اسپند و شربت را واقعا خود مردم و از جيب خودشان پخش ميکردند.
شهري که در طول اقامت 2 روزه ام بسيار وجهه مثبتش از وجهه منفي آن ( که من فقط آب شور آن را فعلا ديده ام) بيشتر بود
شهري که عزيزترين دوستان و با معرفتترينها در آنجا جمعند...
فعلا با اين اطلاعات ...خوش به حال آنها که در قم ساکنند...شايد بيايم.... وووبايد کمي فکر کنم