حکايت باران و حکومت شما و ملعبه و ابزار ساختن از دين"بزن باران که دين را دام کردندشکار خلق و صيد خام کردندبزن باران خدا بازيچه اي شدکه با آن کسب ننگ و نام کردند"بزن باران بهاران فصل خون استبزن باران که صحرا لاله گون استبزن باران که به چشمان يارانجهان تاريک و دريا واژگون است
بزن باران که دين را دام کردندشکار خلق و صيد خام کردندبزن باران خدا بازيچه اي شدکه با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبيستبه زير آوار گاه پايکوبيستمزار تشنه جويباران پر از سنگبزن باران که وقت لاي روبيست
بزن باران و شادي بخش جان رابباران شوق و شيرين کن زمان رابه بام غرقه در خون ديارمبه پا کن پرچم رنگين کمان را
بزن باران که بيصبرند ياراننمان خاموش! گريان شو! بباران!بزن باران بشوي آلودگي راز دامان بلند روزگارانبزن باران بهاران فصل خون استبزن باران که صحرا لاله گون است