نميدونم چي شد و کي خواست که با وبلاگتون آشنا بشم آخه من يه ادمم که تو يه دنياي ديگه بزرگ شدم تا حالا کسي بهم نگفته بود وقتي ميخواي پول بدي به راننده نبايد دستت به دستش بخوره! فاميلاي ما هميشه به هم ميرسن دست ميدن اگر هم ندي اينطور برداشت ميکنن که بهشون اعتماد نداري و کلا قطع رابطه ميشه!!!!!!!!!!!
من يه ادمم با کلي سوال که تو ذهنمه و جوابي واسش ندارم
خوب لباس پوشيدن فوق العاده واسم مهمه،حالا با اين افکار با شما هم اشنا شدم که حرفهايي که ميزنيد با گذشته و حال و چيزي که از ايندم در تصورم بود زمين تا آسمون فرق داره
ميدونيد بيشتر چي برام جالبه؟ اينکه خدا نميخواد اينطوري بمونم! يه مدت واسه نماز صبح خواب ميموندم بعد چند روز هرشب خواباي خيلي ترسناک ميديدم و از ترس از خواب ميپريدم وقتي چشمامو باز ميکردم صداي اذان رو از مسجد ميشنيدم!!!!!!!!
الانم که خيلي اتفاقي اومدم تو وبلاگتون!!!!!!!!!!!!
از طرفي هم باور نميکنم خدا انقدر دوستم داشته باشه اخه من که به همه حرفاش عمل نميکردم که اينطوري هوامو داره!!!!!
شما ميگيد ممکنه؟مگه من چيکار کردم که خدا اينجوري هوامو داره؟