وبلاگ :
گل دختر
يادداشت :
زن و بندگي خداوند
نظرات :
15
خصوصي ،
86
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
eddie
معلم در حاليکه با دندانهايش چادرش را گرفته بود، ضربه اي به گوش پسرک زد و گفت:«مگه به تو ياد ندادن وقتي بزرگترت رو تو خيابان ديدي سلام کني؟»
پسرک در حالي که اشک در چشمانش جمع شده بود، در انتظار سيلي دوم ماند.
پسرک پشت در کلاس نشسته بود و با خود تکرار ميکرد:«با خانم معلم شدن سه نفر. حالا صورت خانم مدير، خانم ناظم و خانم معلم رو ميشناسم، يعني از اين سه نفر کتک نميخورم.»