وبلاگ :
گل دختر
يادداشت :
زن و بندگي خداوند
نظرات :
15
خصوصي ،
86
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
eddie
مدتي بود کابوس نمي ديد و هي از خواب نمي پريد. سرشب کتابي مي خواند يا چيزي مي نوشت تا خستگي بيايد و خوابش ببرد.
ديشب بود که گفتش:«سرحال اومدي.»
گفت:«اوهوم. حالا خيلي راحت ترم.»
گفتش:«اتفاق خاصي افتاده يا همينطوري...»
گفت:«چن تا از عادت هامو ترک کردم.»
گفتش:«کدوم يکي ها رو؟»
گفت:«زشت ترين هاشو.»
گفتش:«مثلن؟»
گفت:«سيگار کشيدن و ناخن جويدن و...»
گفتش:«و...»
گفت:«و تو رو.»