• وبلاگ : گل دختر
  • يادداشت : زن و بندگي خداوند
  • نظرات : 15 خصوصي ، 86 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + eddie 
    حوا در باغ عدن قدم ميزد که مار به او نزديک شد و گفت:«اين سيب را بخور.»
    حوا درسش را از خداوند آموخته بود. پس امتناع کرد.
    مار اصرار کرد:«اين سيب را بخور تا براي شوهرت زيباتر بشوي.»
    حوا پاسخ داد:«نيازي ندارم. او که جز من کسي را ندارد.»
    مار خنديد:«البته که دارد!»
    حوا باور نمي کرد.
    مار او را به بالاي يک تپه برد. به کنار چاهي! سپس گفت:«معشوقه آدم آن پايين است. آدم او را در آنجا مخفي کرده است. نگاه کن.»
    حوا به درون چاه نگريست و بازتاب تصوير زن زيبايي را در آب ديد و سپس سيبي که مار به او پيشنهاد کرده بود را خورد.