• وبلاگ : گل دختر
  • يادداشت : زن و بندگي خداوند
  • نظرات : 15 خصوصي ، 86 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + eddie 
    سومي ...
    هر سه مقابل پنجره نشستند خيره به دريا
    يکي از آنها گفت
    ديگري گوش کرد
    سومي نه گفت
    و نه گوش کرد
    او در ميانه دريا بود غوطه در آب
    از پشت پنجره حرکات او آرام و واضح
    در آبيِ پريده رنگ آب
    درون کشتي غرق شده اي چرخيد
    زنگ نجات غريق را به صدا در آورد
    حباب هاي ريزي با صداي نرم بر روي دريا شکستند

    ناگهان يکي پرسيد:
    «غرق شد؟»
    ديگري گفت:
    «غرق شد.»
    سومي از عمق دريا نگاهشان کرد
    گويي به دو نفر که غرق شده اند مينگرد.