جــز در حـضـور نـور، دلـم وا نـمـيشود
صبـح اسـت و آفـتـاب هـويــدا نمي شود
اي مهـربـان كـه دلـم پــاي بـنـد تـوست
آييـنـه بـيجـمـال تــو، مـعـنـا نميشود
ديري است بي وجـود تـو در دشـت آرزو
گــل خـوشـه مــراد، شكـوفـا نميشود
سرشـار ابـر گـر چـه بود چـشم مـردمـان
دردانــههـاي عـاطـفـه، پيـدا نـمـيشود
اي آخـريـن طـبيب دل دردمـنـد عـشق!
بـازآ، كــه درد بـيتــو مـداوا نـمـيشود
دوشينه، دل به خواب چو چشم تو ديد گفت:
هـرگـز گـلي چـو نـرگس شهـلا نميشود
بـازآ كـه بيحـضـور تـو اي مظهـر احد!
بي شـك طلـسم بسته شب، وا نميشود