خيلي خوبه از اين خاطرات هم بنويسيد. اينجوري ثابت ميشه که شماها احساسات انساني هم داريد البته اگه مذهبتون اجازه بده. پشت اون روبنده و چادر سياهتون چهره رئوف هم پيدا ميشه که به حيوانات هم محبت ميکنه. البته موقع لزوم باتوم هم به فرق هموطنتون که مثل شما فکر نميکنه فرو مياريد چون آقاتون و مذهبتون ميگه. ميدوني از شماها متنفرم و دلم ميخواست متنفرم نبودم. اما چه کنم که شما يا اونايي که مثل شمان اين بلا رو به سر ما آوردند که از هم متنفر باشيم. که در برابر هم واستيم به اسم اسلام و حکومت اسلامي .. و انسانيت رو فراموش کنيم. دلم ميخواست من بتونم با توي چادري دوست باشم و تو هم بتوني با من بي حجاب دوست باشي بدون اينکه تو بخواي منو ارشاد کني و من بخوام از چادرت متنفر باشم. اگر اين مذهب اجباري و اسلام اجباري و حکومت اسلامي نبود ماها خيلي بهتر بوديم. ميدونم عصباني ميشي و فحش ميدي اما اينا دل نوشته بود.