• وبلاگ : گل دختر
  • يادداشت : فرشته من
  • نظرات : 39 خصوصي ، 57 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    آن روز كه مريم از مدرسه برگشته بود و طبق معمول سر كوچه از كالسكه پياده شد، سركار عزتي به قصد انجام وظيفه كاري كرد كه علي حتي نتوانست آن كار سركار عزتي را به زبان بياورد. سركار عزتي البته كار خاصي نكرده بود. تنها سعي كرده بود روسري مريم را از سرش بگيرد. همين. تنها اشكال سركار عزتي اين بود كه مي‏خواست قانون را اجرا كند. آخر دست‏كم او به خاطر انجام وظيفه‏اش حقوق مي‏گرفت.

    فتاح آدم خوبي بود. مسلمان خوبي هم بود. هم‏چنين مي‏دانست كه سركار عزتي هدفي جز انجام وظيفه نداشته است. اما با اين‏حال، حال عزتي را گرفت. به همين شدت؟ نه! خيلي شديدتر.

    نمي‏خواهم جوگير شوم. اما من شرم مي‏كنم حتا به زبان بياورم. شرم مي‏كنم. شرم مي‏كنم بگويم آن پير خرفت چه غلطي كرده است. حتا شرم مي‏كنم بگويم كه رييس دانشكده هنرهاي زيبا چه توجيهي كرده است.

    اين‏هايي‏كه نوشتم، بخش‏هايي از يادداشتم بود. عهد كرده بودم كه يادداشت‏هايم را كامنت نكنم اما چون ربط داشت، اوردمش.

    راستي!
    هاجر همان مريم است.