واقعا خيلي متاثر شدم که اين حرکت يک به اصطلاح استاد دانشگاه را شنيدم و در ضمن با آن متني که دانشگاه امير کبير در ... دانشجويي چاپ شده بود و توهيني كه به اسلام و اهل بيت كرده بودند واقعا متاثر شدم اميداورم كه با ظهور آقا امام زمان اين گرفتاريها مرتفع شود!؟ عجب آقا بايد تنها اين گرفتاري ها را مرتفع كند يا وظيفه تك تك ما مي باشد.
يا حق
اقايون و خانمهاي مومن و مومنه. بد نيست نيم نگاهي به کتاب اسموني دينتون که اينهمه پزشو ميدين و سنگشو به سينه مي زنين بندازين . قران رو مي گم. ديدينش که؟ اگه ندارين برين بخرين و بخونيدش. تا بفهميد که چه کسي جز خدا شايسته است حکم کفر براي کس ديگه صادر کنه.ايا خدا نگفته ديده رو نديده کنيد تا ابروي مخلوق من حفظ شه؟ شما همه نديده رو ديده مي کنيد؟ خدا به شما رحم کنه. برسه روزي که شما رسوا شيد
جمع كن اين بساطت رو تو رو خدا.هرچند اگه همچين بساطي نباشه تا سر مردم به بهاي بي ابرويي يكي ديگه گرم شه، همه مردم ميفهمن كه تو اين مملكت واقعا چه خبره و هاجر محجبه واقعي از ادماي رياكار و دورو شناخته ميشه.
حيف كه اينبار نوك پيكان بي ابرويي شما به سمت استاد نشانه رفت و چه راحت ابروي كسي رو به باد داديد كه خودش ابروي فرهنگ اين مملكت بود.ما چه مردم قدر نشناسي هستيم .
نفر بعدي تو ليست كيه؟كاش يه روز كافراي واقعي رسوا بشن. اخ كه چه قيامتي بشه اونروز
گل دختر خانم مي شه لطفا جمع كني بساطت رو.البته اگه اين حرفا نباشه و هر روز به بهاي ابروريزي يه انسان و توهين بهش تا مدتها سر مردم گرم نشه كه معلوم ميشه تو اين مملكت واقعا چه خبره !!!!!!!
بيچاره استاد كه اين بار نوك پيكان به سمتش نشونه رفته!!!! كه همه يادشون بره هميشه چه اعتباري واسه اين كشور بوده. ما مردم چه قدر نشناسيم.
سلام
مطالب وبلاگتان بسيار زيبا و قابل تامل هست...
از اشنائيتون خوشحالم...هرچند دير ...
گل دخترائي مثل هاجر زيادن!
احتياجي به اپسيلن آمدن هم نيست ....
زيبا بود...
به نام او
سلام خانومي
ممنون از اينكه خبر دادي...
اللهم العن الجبت و الطاغوت
آيا كساني كه به مقدسات ما توهين ميكنند جز طاغوت و ياران شيطانند؟؟؟
يا علي
سلام گل دختر گرامي
من هم با شما موافقم . اصولا اينگونه حركتها مذموم است ميخواهد يك دختر محجبه در كلاس درس مورد توهين استاد قرار گيرد يا مانند قرون وسطي به فردي فقط به جرم داشتن عقيده توهين كنند حبس كنند يا او را درآتش بسوزانند . آري دنيا را بايد طور ديگري ديد
آن روز كه مريم از مدرسه برگشته بود و طبق معمول سر كوچه از كالسكه پياده شد، سركار عزتي به قصد انجام وظيفه كاري كرد كه علي حتي نتوانست آن كار سركار عزتي را به زبان بياورد. سركار عزتي البته كار خاصي نكرده بود. تنها سعي كرده بود روسري مريم را از سرش بگيرد. همين. تنها اشكال سركار عزتي اين بود كه ميخواست قانون را اجرا كند. آخر دستكم او به خاطر انجام وظيفهاش حقوق ميگرفت.
فتاح آدم خوبي بود. مسلمان خوبي هم بود. همچنين ميدانست كه سركار عزتي هدفي جز انجام وظيفه نداشته است. اما با اينحال، حال عزتي را گرفت. به همين شدت؟ نه! خيلي شديدتر.
نميخواهم جوگير شوم. اما من شرم ميكنم حتا به زبان بياورم. شرم ميكنم. شرم ميكنم بگويم آن پير خرفت چه غلطي كرده است. حتا شرم ميكنم بگويم كه رييس دانشكده هنرهاي زيبا چه توجيهي كرده است.
اينهاييكه نوشتم، بخشهايي از يادداشتم بود. عهد كرده بودم كه يادداشتهايم را كامنت نكنم اما چون ربط داشت، اوردمش.
راستي! هاجر همان مريم است.
سلام!
شنيدم داستان غم انگيز دورانمان را كه چه اشك آلود است و غريب!
انگار همين الان بود : خواهرم حجابت .... برادرم نگاهت ...