سلام
ميشناسي؟
من رو نه/
اون شير زن رو
اسمش، نه اول فاميليش رو ميگم
آخه بيشتر آشنايي
شمران، يعني عربا ميگن ما فارسا و تركا و لرا و .... ميگيم چـــمـــران
اين آقا مصطفاي ما بعد ازين كه اومد لبنان
يه بار ديگه ازدواج كرد
اما اين بار با يه شير دختر ،يه گلدختر
اهل
مصطفي دم دماي چله خونيشه و من او تازه بيست و اندي بيش نداره
اسمش غاده ... بود، بعد ها تو پاسش زده بودن غاده چمران
و اين آغاز يك (نمي دونم چي باس بگم الفاظ نمي تونن ادا كنن)
و اين آغاز يك .......
اينم يه نمه ازون كتابه :
زندگي پرفراز و نشيب مصطفي چمران، از ايران تا آمريكا و از جبلعامل لبنان تا دهلاويه خوزستان و از دانشگاه تا جنگ و مبارزه، از جمله برگهاي افتخارآفرين است. چندي پيش، «غاده چمران» همسر لبناني شهيد چمران، بخشهايي از زندگي مشترك خود با مصطفي چمران را بازگو نمود و اين اظهارات تحت عنوان كتاب «نيمه پنهان ماه» به چاپ رسيد.
پدرم بين آفريقا و چين تجارت ميكر د و من فقط خرج ميكردم، هر طوري كه ميخواستم. پاريس و لندن را خوب ميشناختم، چون همه لباسهايم را از آنجا ميخريد.
يك شب در تنهايي همانطور كه داشتم مينوشتم، چشمم به يك نقّاشي كه در تقويميچاپ شده بود، افتاد. يكي از نقّاشيها زمينهاي كاملا سياه داشت و وسط اين سياهي، شمع كوچكي ميسوخت كه نورش در مقابل اين ظلمت، خيلي كوچك بود. زير نقّاشي به عربي شاعرانهاي نوشته شده بود:
«من ممكن است نتوانم اين تاريكي را از بين ببرم، ولي با همين روشنايي كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان ميدهم و كسي كه دنبال نور است، اين نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».
آن شب، تحت تاثير اين شعر و نقّاشي خيلي گريه كردم
و اما باز خودتون بي زحمت بگيرين و بخونين
يا علي