• وبلاگ : گل دختر
  • يادداشت : افسانه ماندگاري
  • نظرات : 81 خصوصي ، 84 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + eddie 
    عابر خيس، چترش را بست. خيابان هاي پاريس، پر از لجن شده بود. بر روي نيمکت کثيفي نشست.
    پيپش را از توتون انباشت و کبريتي زد. دومي روشن ماند. دست در جبيب برد و به اين انديشيد که آيا ممکن است عابري خيس، با اين سر و وضع، سوژه داستاني گردد؟