کاش گاهی پسر بودم
مثل کوثر خانوم نمیگویم کاش پسر بودم. چون از دختر بودنم راضی هستم. تقدیر و سرنوشت را هم که نادیده بگیرم دختر بودن برای این دنیایم هم به صرفهتر است؛ اما انکار نمیکنم که بعضی وقتها دوست داشتم جای جماعت مذکر میبودم.
1- ترم اول حوزه که بودم یک روز زهرا گفت فردا چادر نمازت را بیاور تا با هم برویم مسجد آقای بهجت و پشت سر ایشان نماز بخوانیم. چادرم را آوردم، رفتیم، نماز هم خواندیم؛ اما دوست داشتم جای آن آقایانی میبودم که بعد از نماز به امید کسب فیضی سر راه ایشان میایستند. کلا همیشه از اینکه خانمها نمیتوانند با علما و فضلای بنام دیدار نزدیک داشتهباشند ناراحتم. خودشان هم که غیر از تعداد محدودی نمیروند کارهای بشوند تا ما به دیدارشان برویم و آقایان به جای ما حسرت بخورند!
2- موقع انتخاب رشته کنکور با دانشکده صدا و سیمای قم تماس گرفتیم گفتند که فقط از آقایان پذیرش دارند. دانشگاه امام صادق فقط برای آقایان کارشناسی ارشد پیوسته دارد و رشتههای مختص خواهرانش محدود است. ( البته بماند همان هم که قبول شدم نرفتم!) پیش خودم میگفتم اگر پسر بودم به احتمال زیاد دانشگاه امام حسین- علیه السلام- یا امام علی –علیه السلام- میرفتم. مدرسهی اسلامی هنر ویِِژهی خواهران هم یکی از آمال من است.
3- آن اوایل که به شهر قم آمده بودیم میدیدم که دکههای روزنامهفروشی روزنامهها یا مجلاتشان را به دیوار آویزان میکنند و همه میایستند میخوانند؛ حتی بعضیها همیشه میآمدند میخواندند و هیچ وقت نمیخریدند. خب برای من که یکی از مغازههای محبوبم دکهی روزنامهفروشی بود خیلی جالب بود. من هم مدتی میخواندم تا اینکه یک روز چشم باز کردم دیدم انگار اینجا رسم نیست خانمها بایستند روزنامه بخوانند! از آن روز دست به جیب شدم.
4- عکسهای مراسم عمامهگذاری طلاب مرد را میبینم در دلم آرزو میکنم حالا که ما، دخترهای طلبه، عمامه نداریم کاش مراسم نمادینی بعد از اتمام سطح دو برایمان برگزار میکردند. نه مثل دانشگاه که لباس فارغالتحصیلی میپوشند... مثلا یک چیزی شبیه... مراسم پوشیهگذاری!
5- شاید بگویید اوهام و خیالات بچگانه؛ اما همیشه دوست داشتم بروم یک روستای دورافتاده که هیچ گاه آسفالتی به آنجا منتهی نشده و آنجا معلم یا مبلغ باشم. جایی که تابستان و زمستان لباس بافتنی میپوشند! مشخص است که طبق قوانین اعزام مبلغ هیچ وقت یک خانم نمیتواند تنها به همچین مناطقی اعزام شود. آن وقت دکتر مایک تنهایی میرود پزشک دهکده میشود.تازه... آخرش هم خوشبخت شد(؟!). ما چقدر بدبختیم که باید به این خارجیهای استکبار جهانی هم حسرت بخوریم!
6- شکی نیست که همیشه به موقعیتهای خوبی که حضرات آقایان برای عکاسی دارند حسرت میخورم. مثلا همین چند وقت پیش که راهپیمایی در حمایت از مردم غزه بود میدیدم که عکاسان آقا میروند روی تپههای شنی، تلفن عمومی یا حتی طبقه دوم و سقف حرم عکس میگیرند و خب بیشتر وقتها هم در مسابقات برنده میشوند؛ آن وقت من که میروم روی جدول کنار خیابان میایستم برای عکاسی همه نگاهم میکنند!
7- دوست داشتم میتوانستم اردوی راهیان نور غرب کشور را بروم.
8- در مکه و مدینه که این مسلماننماهای از ارزش زن بیخبر هزار و یک بار حسرت پسر بودن به دل آدم میاندازند. مثلا روزهایی که در مسجد النبی و مسجدالحرام که د در را برای رفتن به پشت بام باز میکردند؛ البته فقط برای آقایان. یا حجر الأسود که انگار فقط محض آقایان خلق شده. قبرستان بقیع که داغش را تا همیشه بر دلمان گذاشتند و فقط میشد از پشت میلهها زیارت آقایان را مشاهده کرد. هروله کردن بین دو چراغ سبز در سعی صفا و مروه را هم خیلی دوست دارم. حتما خانمهای مکه رفته حس کردهاند که وقتی به ایران برمیگردند احساس ورود به جنات عدن میکنند.
9- میدانم همهی قریب به اتفاق پسرها از این مورد دل خوشی ندارند. خب من هم کم در موردش نشنیدم که واقعا دلم بخواهد به اینجا بروم. راحتطلبی این روزگار طوری شده که آدم را برای زندگی و نقشهایی که باید بپذیرد آماده نمیکند؛ اما به نظرم پسرها با رفتن به سربازی مرد میشوند. کاش یک دورهی اجباری هم وجود داشت که خانمها واقعا خانوم میشدند!
2- موقع انتخاب رشته کنکور با دانشکده صدا و سیمای قم تماس گرفتیم گفتند که فقط از آقایان پذیرش دارند. دانشگاه امام صادق فقط برای آقایان کارشناسی ارشد پیوسته دارد و رشتههای مختص خواهرانش محدود است. ( البته بماند همان هم که قبول شدم نرفتم!) پیش خودم میگفتم اگر پسر بودم به احتمال زیاد دانشگاه امام حسین- علیه السلام- یا امام علی –علیه السلام- میرفتم. مدرسهی اسلامی هنر ویِِژهی خواهران هم یکی از آمال من است.
3- آن اوایل که به شهر قم آمده بودیم میدیدم که دکههای روزنامهفروشی روزنامهها یا مجلاتشان را به دیوار آویزان میکنند و همه میایستند میخوانند؛ حتی بعضیها همیشه میآمدند میخواندند و هیچ وقت نمیخریدند. خب برای من که یکی از مغازههای محبوبم دکهی روزنامهفروشی بود خیلی جالب بود. من هم مدتی میخواندم تا اینکه یک روز چشم باز کردم دیدم انگار اینجا رسم نیست خانمها بایستند روزنامه بخوانند! از آن روز دست به جیب شدم.
4- عکسهای مراسم عمامهگذاری طلاب مرد را میبینم در دلم آرزو میکنم حالا که ما، دخترهای طلبه، عمامه نداریم کاش مراسم نمادینی بعد از اتمام سطح دو برایمان برگزار میکردند. نه مثل دانشگاه که لباس فارغالتحصیلی میپوشند... مثلا یک چیزی شبیه... مراسم پوشیهگذاری!
5- شاید بگویید اوهام و خیالات بچگانه؛ اما همیشه دوست داشتم بروم یک روستای دورافتاده که هیچ گاه آسفالتی به آنجا منتهی نشده و آنجا معلم یا مبلغ باشم. جایی که تابستان و زمستان لباس بافتنی میپوشند! مشخص است که طبق قوانین اعزام مبلغ هیچ وقت یک خانم نمیتواند تنها به همچین مناطقی اعزام شود. آن وقت دکتر مایک تنهایی میرود پزشک دهکده میشود.تازه... آخرش هم خوشبخت شد(؟!). ما چقدر بدبختیم که باید به این خارجیهای استکبار جهانی هم حسرت بخوریم!
6- شکی نیست که همیشه به موقعیتهای خوبی که حضرات آقایان برای عکاسی دارند حسرت میخورم. مثلا همین چند وقت پیش که راهپیمایی در حمایت از مردم غزه بود میدیدم که عکاسان آقا میروند روی تپههای شنی، تلفن عمومی یا حتی طبقه دوم و سقف حرم عکس میگیرند و خب بیشتر وقتها هم در مسابقات برنده میشوند؛ آن وقت من که میروم روی جدول کنار خیابان میایستم برای عکاسی همه نگاهم میکنند!
7- دوست داشتم میتوانستم اردوی راهیان نور غرب کشور را بروم.
8- در مکه و مدینه که این مسلماننماهای از ارزش زن بیخبر هزار و یک بار حسرت پسر بودن به دل آدم میاندازند. مثلا روزهایی که در مسجد النبی و مسجدالحرام که د در را برای رفتن به پشت بام باز میکردند؛ البته فقط برای آقایان. یا حجر الأسود که انگار فقط محض آقایان خلق شده. قبرستان بقیع که داغش را تا همیشه بر دلمان گذاشتند و فقط میشد از پشت میلهها زیارت آقایان را مشاهده کرد. هروله کردن بین دو چراغ سبز در سعی صفا و مروه را هم خیلی دوست دارم. حتما خانمهای مکه رفته حس کردهاند که وقتی به ایران برمیگردند احساس ورود به جنات عدن میکنند.
9- میدانم همهی قریب به اتفاق پسرها از این مورد دل خوشی ندارند. خب من هم کم در موردش نشنیدم که واقعا دلم بخواهد به اینجا بروم. راحتطلبی این روزگار طوری شده که آدم را برای زندگی و نقشهایی که باید بپذیرد آماده نمیکند؛ اما به نظرم پسرها با رفتن به سربازی مرد میشوند. کاش یک دورهی اجباری هم وجود داشت که خانمها واقعا خانوم میشدند!
کلمات کلیدی : کاش پسر بودم