سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بدن تو، نظر من

ارسال‌کننده : گل دختر در : 96/3/12 10:31 صبح

دقیقا همان وقتی که داشتم طرح یادداشتم را می­ریختم تا بگویم «ما از آن خانواده‌­هاش نیستیم که درباره ظاهر همدیگر رک و پوست­‌کنده نظر بدهیم»، مادر بزرگم رشته افکارم را بی‌­هوا پاره کرد و گفت: «ولی یه­‌کم چاق شدیا، دو سه ماه پیش اینجوری نبودی.» برای افطار تنهایی مهمان مادربزرگ بودم و در حال بازی با بشقاب میوه زردآلو و گیلاس طبق معمول در فکر و خیالاتم غوطه‌­ور. سرم را برگردانم و نگاهی به پیرزن خمیده عصا به دست و چشمان ریزبین­ و دل پرمهرش انداختم. همیشه وقتی برای دایی­‌هایم خواستگاری می­‌رفتیم اصطلاحات کلیدی مادربزرگ درباره «چشم و ابرو» و «لب و دهنِ» سوژه، اسباب خنده ما می­‌شد. اینقدر دقیق این دو جفت عنصر جدایی‌ناپذیر را در همان نگاه اول بررسی می­‌کرد که وقتی خواهرم پارسال می­‌خواست برای تمرین کلاس داستان‌نویسی‌­­اش چند مدل لب و چشم را توصیف کند سراغ مادربزرگ آمد و ما توفیق آشنایی با چند مدل لب جدید پیدا کردیم؛ لب خرمایی، لب قیطونی و ... .

 

یادم آمد عقربه دیروز دقیقا خلاف حرف مادربزرگ، دو کیلو کمتر از همیشه نشان می­‌داد. اولش خواستم منکر قضیه شوم؛ اما بعد انگار که موضوع صحبت فرد دیگری باشد با بی‌­توجهی شانه بالا انداختم، زردآلوی درشتی را دو نیم کردم و گذاشتم سیر دلش نظر بدهد.

 

برگشتم سر طرح و نقشه یادداشتم. «ما گاهی درباره ظاهر همدیگر رک و پوست­‌کنده نظر می­‌دهیم؛ اما من از آن آدم‌­هاش نیستم که جدی بگیرم.» دو سه بار که خواستند سرتاپایت را برانداز کنند و محل ندادی، خودشان دستگیرشان می‌‌­شود که گوش­هایت نسبت به این حرف­ها در و دروازه شده. هر چقدر هم یقه جر بدهند که از زیر زبانت حرفی بیرون بکشند، که تایید یا رد کنی و رشته صحبت را ادامه بدهی، سکوت رفتار و گفتار خودت، ختم همه­‌ی گفته­‌هاست. در عوض وقتی هر روز تیپ جدید بزنی، مدل موهایت را عوض کنی، رنگ لاک ناخن و لنز چشمت را ست کنی و خرامان خرامان جلوی خلق الله رژه بروی، زبان بی‌­زبانی­‌ات فریاد می­‌زند که بیایید درباره ظاهر من نظر بدهید.

 

گیرم که همه­‌ی مردان کوچه و خیابان بد، همه‌­شان هیز و چشم­‌چران و اصلا ظرفیت و لیاقت یک جامعه متمدن و زنان شیک­‌پوش را ندارند؛ چرا زنان و دختران ما باید از این خشونت زیرپوستی و اظهار نظر هم­‌جنس­‌های خود درباره سر و وضعشان اینقدر جان به لب بشوند که با اشاره مجری بی.بی.سی برایش کمپین و چالش هم راه بیندازند و عالم و آدم را مقصر این اظهارنظرهای سخفیانه بدانند؟ خب عزیز من! وقتی تمام شخصیتی که از خودت نشان می‌دهی همین رنگ و لعاب و میزان انحنای اجزاء صورت و بدن است، انتظار داری بقیه کدام روح بلند نادیده‌ات را سر دست بگیرند؟ بله خب همیشه آدم‌های بیکاری هستند که اگر نظر ندهند می‌میرند و فورا اولین چیزی که به چشمشان بیاید را می­‌کنند موضوع صحبت؛ اما این ما هستیم که تعیین می­‌کنیم وقتی وارد یک مجلس می‌­شویم اول صدای پاشنه کفش و به هم خوردن النگوهایمان بلند شود، یا آوازه کتاب­‌های خوانده و نوشته­مان؟

 

«ما که از آن خانواده­‌هاش نیستیم اجازه بدهیم بقیه درباره ظاهرمان رک و پوست­‌کنده نظر بدهند.» شما را نمی­‌دانم.




کلمات کلیدی : بدن من، بدن زن، فرانک عمیدی

الکسا