ایران را به جهان معرفی خواهیم کرد
هر روز که از گردهمایی دوستانمان از کشورهای مختلف میگذرد، مطالب و نظرات بیشتری در وبلاگهای شخصی و مطالب فیس بوکشان در مورد ایران به چشمم میخورد.
چند روز پیش داشتم مطلب جدید آنجلا را در مورد سفرش به ایران میخواندم، تمام صحبتهای دوستان در این همایش شش روزه برایم زنده شد...
آنجلا یک خبرنگار ایتالیایی بود که تا به حال دهها کشور را برای نوشتن مقالاتش زیر پا گذاشته بود، زیاد فرصت نشد با او صحبت کنم، فقط روز اخر نزدیک به یک ساعت در مورد کشورش، فلسطین، نگاهش به ایران و زنان ایران و ... بحث کردیم. میگفت کشور ما به هیچ وجه مستقل نیست، تمام بانکهای ایتالیا به اسرائیل و آمریکا وصل است، ما هر چه بخواهیم باید از آنان طلب کنیم و مستقلا نمیتوانیم کاری انجام دهیم، لابی های اسرائیل که در جای جای کشور ما به چشم میخورد مؤید این حرف من هستن، ثروت کشور ما و همه ی کشورهای اروپایی مثل یک توپ دست به دست بین آمریکا و اسرائیل پاس داده میشود و خود ملت از همه چیز محروم هستن، کشور ما نیز مانند مصر نیاز به یک انقلاب دارد ولی باید با برنامه جلو رفت تا دچار سر درگمی که الان مصر دچار آن شده نشویم...
نظرات و دیدگاه بیشتر انجلا در مورد ایران را میتوانید در وبلاگ و اکانت فیس بوکش بخوانید.
تحشیه از بوسنی آمده بود، یک مسلمان سنی مذهب. روز آخر موقع خداحافظی که از هم جدا میشدیم در مورد دید جدیدی که نسبت به وضعیت ایران و زنان ایران پیدا کرده بود برایمان گفت، اینکه قبل از ورود به ایران زنان این کشور را اشخاصی که فقط سرکارشان با آشپزخانه است فرص میکرد! ولی الان آنان را فعالین در همه عرصههای سیاسی و اجتماعی میبیند و از این بابت خوشحال بود.
مدیحه و راشا نیز از زنان انقلابی مصر بودند، دل پری نسبت به سیاستهای فعلی کشورشان داشتند و شاکی بودند که چرا با اینکه کشورشان انقلاب کرده ولی باز کشور دست عمال حسنی مبارک است ...
خیلی نسبت به کشورشان تعصب داشتند، به خاطر همین وقتی از حضور اسرائیل در کشورشان از آنان پرسیدم با عصبانیت گفتن: «مبارک با چه جرأتی ساختمانهای قدیمی که میراث کشور ما هستن را تبدیل به سفارت و لابی های اسرائیل کرده؟ ذره ذره خاک مصر به رایمان با ارزش است و به هیچ وجه نمیگذاریم هیچ اجنبی به ان دستیازی کند ... »
حالا بماند که وقتی از راشا در مورد ایران پرسیدم، چشمانش پر از اشک شد و گفت که بالاتر از عشق چیزی نمیتوانم بگویم.
ئِما نیز زنی از کشور اندونزی بود، مصاحبه مفصلی را از ایشان و فعالیتهایشان میتوانید در اینجا بخوانید، اما همین قدر بگویم که در طول سفر، روح یک شیعه ی واقعی را در او دیدم و از این بابت نسبت به او حسادت میکردم...
بیش از بیست نفر آقا نیز از کشورهای مختلف در جمع ما حضور داشتند که فقط توانستم با دو آقای ترکیه ایی و دو آقایی فرانسوی صحبت کنم.
آقایان ترکیه ایی از لحاظ بینش سیاسی فوق العاده پایین بودند ، مثلا وقتی از او پرسیدم چرا رئیس جمهور کشورتان با آمریکا همکاری میکند جواب داد که ما اول میخواهیم با کمک امریکا اسرائیل را از بین ببریم و بعد خود آمریکا را نابود کنیم! این صحبتها را که میشنیدم یاد دست و پا زدنهای ترکیه برای پیوستن به اتحادیه اروپا افتادم ...
توماس و الیور فرانسوی نیز دو روز آخر با کلی درد سر به کاروان ما ملحق شدند (جریان مفصل ورود به ایرانشان و مسلمان شدن الیور را در این لینک میتوانید مطالعه کنید) روز آخر وقتی از ابیانه بر میگشتیم ما را دعوت کرد تا عکسهای کشورش فرانسه را به ما نشان دهد، با کلی ذوق عکسهای پسر شش ساله اش را به ما نشان میداد و قربان صدقه اش میرفت، همین شد که پای صحبتهای ما هم باز شد و در مورد ایران از آنان پرسیدیم، توماس و الیور مثل آنجلا صحبت میکردند و از سیاستهای کشورشان و همجنس بازی که در کشورشان رواج داشت شاکی بودند، میگفتند ایران برخلاف همه کشورها، مستقل ترین کشور جهان است، چون به هیچ جا وصل نیست، و با ورود به ایران تمام ذهیت های منفی که نسبت به این کشور داشتیم از میان رفت، و ما بعد از بازگشت به کشورمان ایران واقعی را معرفی خواهیم کرد.
برای اکثرشان جالب بود که ما سه چهارنفر خانم چادری در میانشان اینطور در صحبتها همراهی شان میکنیم، حتی تا روز آخر آندرو ایتالیایی منتظر فرصتی بود تا سر صحبت را با ما باز کند ولی تنگی وقت و فشردگی برنامهها مانع شد.
خاطرات ریز و درشت شیرینی زیادی بین مان گذشت که اگر بخواهم بنویسم هر کدام یک پست جدای وبلاگی میطلبد.
عکسهای بیشتر را میتوانید در ادامه مطلب مشاهد کنید...
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :