سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مگه ادم چقدر طاقت داره...

ارسال‌کننده : در : 87/11/20 12:7 عصر

گلدختر خانم لطف کردن از ما هم دعوت کردن تا تو این موج وبلاگی یه خاطره ای که از دوران دبستان در رابطه با ایام فجر باشه رو بنویسیم...
کلاس پنجم ابتدایی بودم و منم مسئول فرهنگی کلاسمون، قرارا بود روز 12 بهمن کلاس ما برنامه رو اجرا کنیم و تمام کارهاشو کلاس ما انجام بده.
ما هم کلی برنامه تدارک دیدم، نمایش، سرود، مسابقه، دکلمه... و در آخر هم پذیرایی... خیلی دوست داشتم برنامه ای رو که کلاسمون به اجرا میزاره بهترین برنامه باشه از تزئینات سالن گرفته تا جوایزی که به بچه ها میخواستیم تو مسابقه بهشون بدیم...
مسلما باید هزینه ای رو که کم هم نبود می پرداختیم تا وسائل مورد نیازمون رو تهیه کنیم... بچه ها هم تصمیم گرفتن که هر کس در حد توانش، هر چه قدر که می تونه بده تا برنامه به بهترین نحو اجرا بشه، منم گفتم بچه ها همه فلان روز پول هاشون رو بیارن تا جمع ببندیم که چقدر کم و کسری داره تا خودم هماهنگش کنم ، موقع جمع کردن پولها شد. منم کاغذ و قلم برداشتم تا اسم بچه ها رو با مقدار هزینه ای رو که تقبل کرده بودن رو بنویسم. ردیف اول رو جمع کردم و رسیدم به ردیف دوم ، گفتم خانم فلانی شما چقدر کمک میکنید... با حالت مسخره کننده ای به من گفت :" تو بابات آخونده و پول نفت تو جیب بابای تو میره اونوقت من کمک کنم!!! "
با شنیدن این حرف... حالم از خودم بهم خورد، حالم از هر چی توی دنیاست به هم خورد...  به خودم گفتم خدایا اشکالی نداره، نون امام زمان رو خوردن این حرفها رو شنیدن هم داره، توی سفره امام زمان بزرگ شدن این سیخ و طعنه ها رو زدن هم داره ...
اون روز برای من مثل جهنم بود، هر چی بود ریختم تو خودم ... و لی خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت مقابل این حرفا احساس ضعف از خودم نشون ندادم ...


 




کلمات کلیدی :

الکسا