چادرم در باد
با چادرهای گل گلی رنگ و وارنگ شروع شد. عشق نه سالگیام این بود که چادر مشکی بپوشم و وقتی با خانواده به پارک یا فضای سبزی میرفتیم اولش از مادرم اجازه بگیرم، گوشههای چادرم را محکم بگیرم و دستانم را باز کنم. از پشت سر، شکل یک نیمدایرهی مشکی میشدم که دستانم قطر دایره را میساخت. بعد شروع کنم به دویدن... خوشم میآمد که باد، چادرم را حرکت بدهد و بالا و پایین ببرد. اگر بخواهیم از دید قواعد فیزیک نگاه کنیم چادر باید سرعتم را کم میکرد چون سطح مقطع اصطکاکم با هوا زیاد میشد؛ اما من سریع و کودکانه میدویم. از فرودگاه چمن با بال چادر میخواستم پرواز کنم.
نمیدانم چرا برای دویدن، چادرم را در نمیآوردم. آن زمان چادر برایم یک لباس تفننی بود. حتی بعضی وقتها در مهمانیهای خانوادگی با بلوز و شلوار بودم و البته روسری؛ اما عشقم چادر بود و چمن و چابکی!
این روزها کمتر میدوم. فقط گاهی از روی جدول خیابان راه میروم. حالا وقتی نسیم، چادرم را تکان میدهد و به گذشتهام نگاه میکنم خوشحالم که آزادانه هویتم را انتخاب کردم.
کلمات کلیدی : حجاب، کودک محجبه، چادر، آزادی، هویت