بدن تو، نظر من
دقیقا همان وقتی که داشتم طرح یادداشتم را میریختم تا بگویم «ما از آن خانوادههاش نیستیم که درباره ظاهر همدیگر رک و پوستکنده نظر بدهیم»، مادر بزرگم رشته افکارم را بیهوا پاره کرد و گفت: «ولی یهکم چاق شدیا، دو سه ماه پیش اینجوری نبودی.» برای افطار تنهایی مهمان مادربزرگ بودم و در حال بازی با بشقاب میوه زردآلو و گیلاس طبق معمول در فکر و خیالاتم غوطهور. سرم را برگردانم و نگاهی به پیرزن خمیده عصا به دست و چشمان ریزبین و دل پرمهرش انداختم. همیشه وقتی برای داییهایم خواستگاری میرفتیم اصطلاحات کلیدی مادربزرگ درباره «چشم و ابرو» و «لب و دهنِ» سوژه، اسباب خنده ما میشد. اینقدر دقیق این دو جفت عنصر جداییناپذیر را در همان نگاه اول بررسی میکرد که وقتی خواهرم پارسال میخواست برای تمرین کلاس داستاننویسیاش چند مدل لب و چشم را توصیف کند سراغ مادربزرگ آمد و ما توفیق آشنایی با چند مدل لب جدید پیدا کردیم؛ لب خرمایی، لب قیطونی و ... .
یادم آمد عقربه دیروز دقیقا خلاف حرف مادربزرگ، دو کیلو کمتر از همیشه نشان میداد. اولش خواستم منکر قضیه شوم؛ اما بعد انگار که موضوع صحبت فرد دیگری باشد با بیتوجهی شانه بالا انداختم، زردآلوی درشتی را دو نیم کردم و گذاشتم سیر دلش نظر بدهد.
برگشتم سر طرح و نقشه یادداشتم. «ما گاهی درباره ظاهر همدیگر رک و پوستکنده نظر میدهیم؛ اما من از آن آدمهاش نیستم که جدی بگیرم.» دو سه بار که خواستند سرتاپایت را برانداز کنند و محل ندادی، خودشان دستگیرشان میشود که گوشهایت نسبت به این حرفها در و دروازه شده. هر چقدر هم یقه جر بدهند که از زیر زبانت حرفی بیرون بکشند، که تایید یا رد کنی و رشته صحبت را ادامه بدهی، سکوت رفتار و گفتار خودت، ختم همهی گفتههاست. در عوض وقتی هر روز تیپ جدید بزنی، مدل موهایت را عوض کنی، رنگ لاک ناخن و لنز چشمت را ست کنی و خرامان خرامان جلوی خلق الله رژه بروی، زبان بیزبانیات فریاد میزند که بیایید درباره ظاهر من نظر بدهید.
گیرم که همهی مردان کوچه و خیابان بد، همهشان هیز و چشمچران و اصلا ظرفیت و لیاقت یک جامعه متمدن و زنان شیکپوش را ندارند؛ چرا زنان و دختران ما باید از این خشونت زیرپوستی و اظهار نظر همجنسهای خود درباره سر و وضعشان اینقدر جان به لب بشوند که با اشاره مجری بی.بی.سی برایش کمپین و چالش هم راه بیندازند و عالم و آدم را مقصر این اظهارنظرهای سخفیانه بدانند؟ خب عزیز من! وقتی تمام شخصیتی که از خودت نشان میدهی همین رنگ و لعاب و میزان انحنای اجزاء صورت و بدن است، انتظار داری بقیه کدام روح بلند نادیدهات را سر دست بگیرند؟ بله خب همیشه آدمهای بیکاری هستند که اگر نظر ندهند میمیرند و فورا اولین چیزی که به چشمشان بیاید را میکنند موضوع صحبت؛ اما این ما هستیم که تعیین میکنیم وقتی وارد یک مجلس میشویم اول صدای پاشنه کفش و به هم خوردن النگوهایمان بلند شود، یا آوازه کتابهای خوانده و نوشتهمان؟
«ما که از آن خانوادههاش نیستیم اجازه بدهیم بقیه درباره ظاهرمان رک و پوستکنده نظر بدهند.» شما را نمیدانم.
کلمات کلیدی : بدن من، بدن زن، فرانک عمیدی