روزی جامعه الزهرایی
گوشه ای از نصف یک روز یک طلبه جامعه الزهرا ...
بعضی مطالب تا پشتوانه ای علمی و مستند نداشته باشند ارزشمند نیستند و این مطلب از آن بعضی ها نیست . بلکه از آن بعضی های دیگر است که به ظاهر خیلی ساده و بدون حرف خاصی به نظر می رسند ولی همین ساده مقداری از حال و هوای هر روزه صدها و حدود چندین هزار خانوم طلبه قم نشین هست که کمتر اثری ازشان در وبلاگ دیده می شود . ( البته این نکته رو هم اضافه کنم که همیشه مشت نمونه خروار نیست !!! ) این پست رو یک پست وبلاگی به حساب نیارید چون ناقض اصل مختصر نویسی هست و امیدوارم به عنوان مرجع برای هر کسی که قصد ورود به جامعه الزهرا داره به کار بیاد . در انتهای مطلب هم توضیحات مختصری در مورد بخش های آموزشی و ضوابط ورود به جامعه الزهرا می آید ...
* * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * ** * * * * * *
ساعت هفت و پنجاه و پنج دقیقه صبح بود که از خونه زدم بیرون تا به امید خدا این بار دیرتر از هشت و ده دقیقه به کلاس نرسم و مجبور به تحمل نگاه های سنگین دوستان نشم .
منتظر تاکسی بودم که دیدم سمندی مشکی داره از توی کوچه میاد بیرون و پسر جوانی پشتش نشسته بود و انگار مردد بود که ازچه مسیری برود و یک تاکسی آمد و رد شد و من به خاطر سمند مردد جاماندم و در دل غر و لندش کردم که دیدم به به جلوی پایمان ترمز زد و گفت ..
البته نه خودش ، خانم چادری که کنارش نشسته بود از پشت شیشه چیزی گفت و لبخوانی کردم که گفت جامعه میرید؟ و فهمیدم که بله این خانوم عازم جامعه الزهرا هستند و منم از خدا خواسته فوری پریدم توی ماشین . گفت : ( همون مادر ) دیدم شما بهتون می خوره جامعه الزهرا برید گفتم سوارتون کنم چون خیلی خانومها از سرویس جا می مونند و بعضی بچه دارند و گناه دارند و ما باید سوارشان کنیم و حتی ظالمان هم نسبت به هم حقی دارند و خلاصه منبر رفت و چقدر برایم آشنا بود . ( البته نه روبنده داشتم که به خانوم جامعه الزهرایی شبیه باشم و نه حتی... بگذریم !) سر راه سه نفر دیگه هم سوار کردیم و ده دقیقه زودتر از همیشه به برکت سمند مشکی به العجل دعای عهد هم رسیدم . از ماشین که پیاده شدیم گفتم برم ببینم این مادر مهربان کیست و رفتم پیشش و داشتم همان حرفهای چند دقیقه پیش خودش را تحویلش می دادم که بعله دیدم ایشون استاد خودمان هستند . همان که چهارشنبه حوصله ام نشد و سر کلاسش نرفتم و به درسهای دانشگاه رسیدم .
القصه ... امروز که من زود رسیدم استاد صرف دیر رسید و چشمان قرمز و حال بی حال . قبل از اینکه طبق همیشه دعای فرجش را بخواند چون کتاب را تمام کرده ایم گفتم استاد اگه یه وقت کاری داشتید و نتونستید بیاید کلاس اصلا به خودتون سخت نگیرید ... و داغ دلش تازه شد که مسافرت بودیم و مهمان و خسته و گیج خواب بود بنده خدا .
در ساعت استراحت یعنی همان ده دقیقه از نه تا نه و ده دقیقه ، زهرا که دیپلم کامپیوتر است و در بسیج فعال است برایم گفت که هفته گذشته برای طرح اندیشه مطهر به دانشگاهمان آمده بود و از حجاب بد حجاب بچه های دانشگاه گله مند بود و می گفت که دیدم از دم در دانشگاه همانی که اسمش چادر هست را قشششششنگ بر می دارند ! وا... به حق چیزای دیده ... حق هم دارد با این حجاب های سفت و سخت و روبنده ای جامعه تعجب کند .
ساعت بعد همان استادی که صبح سواری مان داد و اصلا به روی خودم نیاوردم که من همانم و ده دقیقه ای استراحت و ساعت بعد سیره پیشوایان که اواخر زندگی امام سجاد بودیم . و کتاب سنگینی که بیشتر کلاس یا اصلا همراهشان نمی آوردند یا در کمد کنار تخته جاسازی می کنند و من حتی ترم قبل چون کلاسهای حوزه و دانشگاهم تلاقی داشت و بار کتابهام زیاد بود حدود یک ماه همه کتابهایم را در آن کمد جا سازی کرده بودم وبا اینکه دیر به کلاس می رسیدم در برابر چشمان متعجب همه کتاب هایم را بر می داشتم وبا طمأنینه سرجایم مستقر می شدم . به این می گویند طرح کیف در مدرسه کِیف در همه جا !
ساعت استراحت بعدی نویسنده وبلاگ عاشقانه را دیدم و چند کلامی اختلاط کردیم و بعد گل پونه را از دور دیدم و دستی تکان دادم و احوال مطلبی که قرار بود در وبلاگ بنویسد را پرسیدم و استاد آمد... رفتم کلاس .
دوستم سکسکه اش گرفته بود و روزه بود . هر سکسکه ای که می کرد خودش بیشتر می خندید و من از خنده اش خنده ام می گرفت . پنج دقیقه اول کلاس به این منوال گذشت که لطف خدا شاملش شد و برطرف شد .
ساعت پنج دقیقه به دوازده زنگ نداشته مان که این روزها همصدا با اذان ظهر است به صدا در آمد و شال و کلاه و چادر کردیم و در راهرو از پشت سر گل پونه را دیدم که گرم صحبت با دوستانش بود و مرا ندید و با سوار شدنش به آسانسور ظرفیت تکمیل شد و من با آسانسور مسابقه دادم و برنده شدم و به خودم بالیدم !
سرویس ها که حدود بیست سی اتوبوس هستند در محوطه انتظارمان را می کشیدند و البته مایی که نیمه وقت می خوانیم ساعت دوازده کلاسمهایمان تمام می شود و تمام وقتی ها یک ساعت زودتر از ما می آیند و یک ساعت دیر تر می روند و گاهی بعد از ظهر هم کلاس دارند .
بخش های حضوری جامعه الزهرا به قرار زیر است :
1- آموزش تمام وقت ( 1 و 2)
2- آموزش نیمه وقت صبح و عصر
3- آموزش پاره وقت
4- تحصیلات تکمیلی
5- دانشکده هدی
6- بخش بین الملل
و بخش های غیر حضوری شامل :
1- غیر حضوری رسمی
2- غیر حضوری حوزوی محض
3- غیر حضوری معارف اسلامی
حداقل واحدهایی که تمام وقتی ها می توانند بگیرند 18 و حداکثرش 23 و برای نیمه وقتی ها حداقل 12 و حداکثر 18 هست و پاره وقتها کمتر . خوابگاه فقط شامل حال تمام وقتی ها می شود و البته باید شرایطی هم دارا باشند از جمله اینکه سنشان کمتر از 22 سال باشد و اذن ولی یا همسر داشته باشند . تحصیلات تکمیلی همان معادل فوق لیسانس است که آزمون ورودی دارد و فعلا چهار رشته فقه و اصول ، فلسفه ، تفسیر قرآن و تاریخ اسلام دارد و این را هم بگویم که نظام آموزشی جامعه الزهرا با حوزه آقایان کاملا متفاوت است و چیزی شبیه دانشگاه است حتی سخت گیر تر و منضبط تر . هر ترم آموزشی هفده هفته هست که طلاب مجرد دو هفدهم و متاهلین سه هفدهم واحد های درسی حق غیبت دارند و در صورت تعدی اگر غیبتشان موجه نباشد که نمره صفر برایشان منظور می شود و اگر موجه باشد آن درسشان حذف شده و باید دوباره بگذرانند و البته این قوانین کاملا جدی هست و قربانیانی نیز داشته !
بخش بین الملل شامل طلاب خارجی هست که از روز اول ورودم به جامعه کنجکاویم را برانگیخته و سرکی کشیدم و لابراتوارهای آموزش زبان فارسی دارند و هر کس با پوشش و ملیت خودش ظاهر می شود و خانم های روبنده ای عرب را می بینید که به زبان عربی صحبت می کنند یا دختری که چادر شبیه عربی پوشیده و شلوار لی و کیف کولی که با دوستش انگلیسی صحبت می کند و حتی خانومی که با دختر سه ساله اش حرف می زد و هر چه دقت کردم نتوانستم زبانش را بفهمم .
گرفتن مدرک معادل لیسانس برای تمام وقت ها چهار سال و نیمه وقتها پنج سال و نیم زمان می برد کل واحد های درسی 190 است . غیر حضوری ها حدود هفت سال و تا دوازده سالش هم رویت شده و البته در اردیبهشت 84 قانونی تصویب کردند که به غیر حضوری ها دیگر مدرک معادل لیسانس تعلق نمی گیرد و باید حداقل 76 واحد درسی را حضوری گذارنده باشند . از طریق کتاب و نوار و سی دی های آموزشی مطالعه می کنند و سالی دو بار برای امتحانات به قم می آیند و کلاسهای رفع اشکالی هم برایشان ترتیب می دهند و همچنانکه دروس حوزوی می خوانند به زندگی در شهر و دیارشان هم می رسند !
زمان ثبت نام آزمون ورودی بهمن ماه هست و زمان آزمون اردیبهشت ماه هر سال . مواد آزمون طبق آخرین اطلاعات بنده از کتب ادبیات و معارف و عربی سال اول تا سوم رشته انسانی به همراه مقداری سوال عمومی از سیاست و ریاضی و اجتماع و تست هوش و از این قبیل است . پس از آن در تیر ماه مصاحبه ورودی است که آن هم هفت خوانی دارد که در مطلب اولم در مورد جامعه الزهرا به آن اشاره ای کرده بودم .
به قول برنامه فیتیله جمعه صبح ها : خودمون نفهمیدیم چی گفتیم چی شنیدیم !!! اما سعی کردم به طور خلاصه هر مطلبی که برای یک متقاضی ورود به جامعه الزهرا مورد نیاز باشد بنویسم . اگر سوالی باشه در حد اطلاعات ناقصم در خدمتم .
کلمات کلیدی :