سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افتخار آمیزیم

ارسال‌کننده : در : 89/8/3 8:23 عصر

دیدار طلاب با آقا، فرصت خوبی بود، خصوصا قسمتش آخرش که به قشر متشخص خانم ها بر می گشت!
حالا نه اینکه فرصت خوبی بود که فقط شنیده باشم هاا! نه!
از این جهت که بتوانم تمام ناگفته هایی که مدتهاست در ذهنم تلنبار شده بنویسم!

"حضور زنان در عرصه ی علم ارزنده است و مایه ی آبرو..."

این کلامشان را وقتی کنار دیگر شنیده های می گذارم بی ثباتی عجیبی به ذهنم هجوم می آورد...

- نظرات جدلی و سر و کله زدن با این  فمنیست های نا زن.
- دیدگاه رسانه ی قشنگمان!: زن افتخار آمیز ایران کسی است که توانسته به فضا برود!
- نظرات حضرت استاد که به نظرش، زن جماعت جنبه ی علم آموزی ندارد و مدرک گرفتنش آفت زندگی مشترک است!
- حرف و حدیث دوستان که نگاه عاقل اندر سفیهی نثارمان می کنند و کاملا بی منظور افاضه می کنند که افتخار زن پرداختن صرف به خانواده است نه  علم مداری!

خب حق بدهید با این حجم نظرات ذهنم دچار تشویش شود!

بر می گردم یکبار دیگر بیاناتشان را در ذهنم مرور میکنم.

" افتخار آمیز است این حضور در اجتماع اگر، فرصت و وقت داشته باشند و در غیر این صورت آگاهی از علوم دینی برای خودشان مفید است."

واکاوی میکنم: درصورتی که قدرت جمع نداشتم یعنی نتوانم پدیده ی ارزنده خانواده و جامعه درکنار هم داشته باشم، باید عطای مجتهد شدن و فیلسوف شدن را به لقایش ببخشم و صد البته  ، این را نباید به معنای حذف علم آموزی حتی بدون بروز ظاهر اجتماعی بگذارم و دورش را خط قرمزبکشم، حق سر خورده شدن هم ندارم...

راحت می شوم؛ از نظر رهبرم،کسب علم  و آگاهی در خانه به اندازه مجتهد و فیلسوف شدن ارزنده ست ...و این یعنی الباقی نظرات کشک...

و الان از تشدت اعصاب و عذاب وجدان خبری نیست، اینکه مدام با خودم کلنجار روم که آیا پیشرفت علم من مانع پیشرفت خانواده ام می شود؟ و آیا این افتخار نوعی حس کاذب است؟

قلم و کاغذ می آورم، برنامه ریزی اولین قدم است:
فهرست اولویت های  خانواده ام
لیست اولویت های کار بیرونم
سنجش توانایی هایم...



کلمات کلیدی : رسانه، خانواده، حضور زنان، رهبر، علم آموزی، زن موفق، وقت، الویت، فیلسوف، مجتهد

شنیدن کی بود مانند دیدن؟!

ارسال‌کننده : در : 89/7/27 1:25 صبح

تعریف آقای بهجت رو شنیده بودم عکسشو دیده بودم. فیلمش رو هم اما از نزدیک هیچ وقت ندیده بودمش. پیش خودم فکر میکردم خوب ایشون هم مثل یه روحانی پیر باید باشه دیگه. تا اینکه ازدواج کردم و بعد از مدتی ساکن قم شدیم. از قضا منزل ما نزدیک مسجد ایشون بود. فقط یه خیابون فاصله داشت.
یادش به خیر نمازصبحمون رو پشت سر ایشون میخوندیم. و فقط اون موقع بود که تازه فهمیدم «آیت الله بهجت» که میگن یعنی چی؟
 نماز خوندن ایشون دیدن داشت واقعا! دیدن و شنیدن و حس کردن! به ایشون اقتدا کردن یه حال خاصی داشت. یادمه همش خجالت میکشیدم چون شنیده بودم ایشون چشم برزخی دارن. پیش خودم میگفتم:«حتما الان چهره ی واقعی منو دارن میبینن و ازم بدشون میاد.» اون وقت تو دلم به خدامی گفتم:« یا ستارالعیوب! خودت آبرومو حفظ کن. نذار آلودگی هام برا ایشون آشکار بشه!»
آقای بهجت تو نماز بدجوری گریه میکرد. بدجوری!... آدم شدیدا حس میکرد و میفهمید که ایشون به خاطر خدا داره گریه میکنه. دلش برا خداش تنگ شده. مثل یه عاشق در فراغ محبوبش. در عین حال نه با فریاد بلکه با تواضع بسیار، دلتنگیش رو ابراز میکرد. همچین دستای پیر و لرزونشو بالا میاورد و صورتشو پشت اونا پنهان میکرد ، سرشو پایین مینداخت و گریه میکرد که آدم میخواست از خجالت بمیره! اون که اینجور از خداش خجالت میکشید پس ما!!!!!
...
اولین باری که دیدمش سوم دبیرستان بودم. یادمه اون روز معلم پرورشی مون حسابی غافلگیرمون کرد. آخر ساعت اومد سرکلاس گقت که هرکس میاد بیاد پایین سوار اتوبوس بشه. ما رو بردند خیابون جمهوری ... تو یه کوچه بعد از یه در و یه حیاط بزرگ و گذشتن از یه صف طولانی وارد حسینیه شدیم. حسینیه پر بود از دانش آموزای دختر و پسر. یه طرف اونا یه طرف ما. یادمه پسرا  یه سرود دسته جمعی آماده کرده بودن. قبل از ورود ایشون چندین بار تمرین کردن. انقدر که ما هم همه حفظ شدیم.
یه لحظه همهمه شد. بعد بالا رو نگاه کردیم و... بله ...وارد شد.« وای خدای من! یعنی همونیه که عکسشو دیدم؟ همونیه که تو تلویزیون بارها و بارها دیدم؟ این خیلی فرق داره...»
آقا مثل خورشید میدرخشید...یه نور خاصی داشت. خیلی فرق میکرد...خیلی ...خیلی...درسته که عکس و فیلم ابزار رسانه ای هستن اما اونجا بود که فهمیدم همه چیز رو منتقل نمیکنن. یعنی نمیتونن که منتقل کنن. طرفیتشو ندارن...همین نور...همین معنویت...
 یه حال خاصی بود...
با راهنمایی مربیا اول یه صلوات فرستادیم و بعد شروع کردیم به خوندن اون سرود:

«مجنون حسنتیم همه لیلی... دوستت دارم به فاطمه خیلی ... دوستتدارم به فاطمه خیلی
پرمیکشد دلم به شیدایی...برگرد آن دوچشم زهرایی...برگرد آن دوچشم زهرایی
منم هوادارت مولا...دلم گرفتارت مولا...غلام دربارت مولا...غلام دربارت مولا
بیا بیا مولا مهدی...بیا بیا مولا مهدی...بیا بیا مولا مهدی...بیا بیا مولا مهدی
مولااااااااااااا...مولا...........مولااااااااااا...مولا..........مولااااااااااا...مولا...مولاااااااااااااا...بیا!»

از همون اول سرود چشمهام پراز اشک شده بود...یک لحظه هم چشم ازش برنمیداشتم. کم کم متوجه شدم آقا هم دارن آروم آروم اشک میریزن!
تعداد بچه ها زیاد بود...دریایی از آدم بودیم ولی...همه ...روی هم... مثل قطره ای تو دریای وجود آقا محو شدیم!
تو دلم هزار بار قربون صدقه ش رفتم.
 محبت از وجود نازنینش موج میزد...محبت
«محبت ...در دلم... چون آب جوشید...»
...
خدا مرحوم آیت الله بهجت رو غریق رحمت کنه. چقدر آقا رو دوست داشت.
آه...
تا صبح خوابم نمیبره... آخه فردا آقا میاد!... میاد قم... اینجا!
گل بارون میکنم مقدمتو
این عکس رو تابستون گرفتم. سفید رود. به مناسبت ورود آقا تقدیمش میکنم به شما!




کلمات کلیدی : رسانه، عکس، فیلم

دنیای - خدابیامرز- دخترانه

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/8/1 12:53 صبح

روز دختر به خیلی‌ها پیامک زدم که تبریک بگویم. در جواب‌اش پیامک‌های قشنگی هم گرفتم. یکی‌اش این بود: «روزت مبارک. امیدوارم مثل حنا با مسئولیت، مثل کوزت صبور، مثل ممول مهربان، مثل جودی شاد و سرزنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی. »
پیامک را که برای خواهر دوازده ساله‌ام خواندم بعضی از این شخصیت‌ها را نمی‌شناخت. دلم گرفت. من با این‌ها زندگی کرده‌بودم. با دیدن زندگی اینها بزرگ شدم، آن وقت چطور ممکن است یک دختر دوازده ساله اینها را نشناسد؟!
احساس می‌کنم مادربزرگش هستم نه خواهر بزرگتر! از بس که کودکی‌مان متفاوت بوده؛ آن هم فقط با حدود یک دهه اختلاف سن.



شخصیت‌های محبوب ما دختربچه بودند. حنا، کوزت، ممول، دختر مهربون، جودی، آن شرلی، پرین، هایدی، لوسیمی و ... . غیر از جودی که شیطنت‌هایش کمی از رفتار دخترانه خارج می‌زد بقیه‌شان دامن رنگی چین‌دار می‌پوشیدند، موهایشان را روبان می‌بستند و وردست مادرشان در آشپزخانه سرگرم بودند. دخترها قرمز پوش بودند و پسرها آبی. حتی خانوم کوچولویی که با پسر شجاع دوست بود یا بلفی و لیلی بیت را که می‌دیدیم می‌گفتیم خب همسایه هستند و هم‌بازی. یعنی غیر از این در فرهنگ‌ مفاهیم‌مان تعریف نشده‌بود.

آن وقت الگوی دختران امروز ما شده باربی. باربی با اندامی زنانه، وسایلی زنانه ورفتارهایی زنانه. حتی نسخه‌های – مثلا- اسلامی‌اش را هم که به اسم فولا و غیره و ذالک بسازند دردی دوا نمی‌کند. الگوی زنانه باربی دنیای دخترانه‌ها را به تاراج برده. دختران ما بچگی نکرده بزرگ می‌شوند و بزرگ نشده وارد دنیای زنانه می‌شوند.
نمی‌گویم حنا و پرین و لوسیمی الگوهای خوبی برای الان هستند؛ نه.! دریغ از یک روز درس و  دانش. آنها که همه‌اش داشتند در مزرعه و باغ و بستان می‌گشتند و حلقه گل درست می‌کردند!

دنیای دخترانه نشاط و شوق زندگی است. نمی‌شود آن را از سنوات عمر حذف کرد و بچه‌ها را بدون تغذیه روحی و بی‌مقدمه وسط معرکه زنانه انداخت.
خیلی درد است که بچه ده ساله از نگاه‌های معنا دار بازیگران زن و مرد سریال بگوید پس چرا از همدیگر خواستگاری نمی‌کنند؟ خسته شدم دیگر!
این بلوغ زودرس، دختر بچه‌ها را به کجا می‌کشاند؟

+ لینک این مطلب در شبکه خبر دانشجو
+ گفتگوی آزاد درباره این مطلب در باشگاه مهندسان ایران

+ برای نسلی که فراموش شده‌اند.



کلمات کلیدی : رسانه، زنان، دختر، بلوغ زود رس، عروسک، باربی

چند خطی حاشیه بر پیام مقام معظم رهبری

ارسال‌کننده : گل دختر در : 87/10/9 9:31 عصر

در دفاع از مردم غزه، محکومیت اقدامات اسرائیل و پیام و بیانیه صادر کردن کاری کم‌هزینه، خبرساز و آسان است. کاری که حتی دختر همسایه‌ی ما یا سوپری سر کوچه هم می‌تواند انجام دهد؛ البته بماند که بعضی احزاب سیاسی، به زور دوربین و میکروفن چیزهایی بروز دادند!
«ما جمعی از فلان آدم‌ها این اقدامات جنایتکارانه را محکوم می‌کنیم و می‌گوییم چرا کشور‌های عربی ساکتند و اسرائیل هم باید چیز شود...»
از بس بیانه‌های بی‌خاصیت صادرشده به بعضی‌ها حق می‌دهم که نسبت به اثر این کار شک کنند. آخرش که چی؟! با این بیانه‌هایی که نفس صاحب‌بیانیه از جای گرم بلند می‌شوند کدام موشک اسرائیلی از هدف منحرف می‌شود؟ رنج کدام مادر داغدار فلسطینی التیام می‌یابد؟
اغلب بیانه‌ها و پیام‌ها اینطورند؛ اما بعضی‌شان فقط خطابه و خبرسازی نیست؛ جهت‌دهی به افکار و بیانه‌هاست، هدایت مبارزات است، من می‌گویم فرمان است!


پیام رهبر معظم انقلاب درباره مصیبت هولناک قتل عام مردم مظلوم غزه را حتما خوانده‌اید. ایشان در انتهای پیامشان می‌گویند ملت‌های مسلمان می‌توانند با عزم راسخ خود این مطالبات را تحقق بخشند یا در جای دیگر می‌گویند:  مسئولان کشور را به ادای وظائف خود در این حادثه‌ی غم‌انگیز فرامی‌خوانم. همین جمله کافی است که متن پیام را یک فرمان که از جانب رئیس کل قوا صادر شده‌است ببینیم. فکر کنم نیاز به توضیح نباشد که سخن من با کسانی‌ است که همیشه دم از جانفشانی در راه رهبر  و انقلاب می‌زدند و وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد و ارتش دنیا و این چیزها. حالا آقای خامنه‌ای آنطور که شما کفش‌پوش شده‌اید هنوز حکم جهاد نداده‌اند که بروید سینه‌سپر کنید در مقابل توپ تانک مسلسل؛ اما خواندن این پیام رسا و تفکر و عمل به آن که ازتان برمی‌آید؟
من در حد فهمم پیامشان را خواندم و پیش خودم دسته‌بندی کردم و سعی کردم بفهمم که اکنون وظیفه‌ام چیست. یک حالت اضطرابی الان برای همه پیش آمده؛ یعنی هم به خاطر شلوغ‌بازی‌های صدا و سیما و رسانه‌ها تحت تأثیر قرارگرفته‌اند و هم احساس می‌کنند دست و پا بسته‌اند و کاری ازشان ساخته‌ نیست. عمل کردن به صحبت‌های آقا را برای خودم وظیفه می‌دانم و اگر نمی‌توانم کمک مستقیمی به غزه بکنم خیالم راحت است که به وظیفه‌ای که ایشان با بینش سیاسی وسیعشان گفته‌اند عمل کرده‌ام و با یک گل هم که انتظار ندارم بهار بشود!


آیت‌الله خامنه‌ای پیامشان را به خطاب سه گروه گفته‌اند.
1- سیاستمداران ( سران دولت‌های عربی مثل: مصر، اردن و ... ، سازمان کنفرانس اسلامی)
سکوت تشویق آمیزشان را بشکنند؛ زیرا به این سکوت و عدم حمایت از مردم مظلوم غزه مقامات جنایتکار صهیونیست گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با این فاجعه معرفی می‌کنند. هم‌چنین سران این کشورها باید جوابگوی مردمشان باشند که یقینا عزادار این فاجعه‌اند.
سازمان کنفرانس اسلامی هم باید به وظیفه‌ی تاریخی خود عمل کند و جبهه‌ی یکپارچه‌ای به دور از ملاحظه‌کاری و انفعال در برابر رژیم صهیونیستی تشکیل دهد.
2- علما ( علما و روحانیون جهان عرب و رؤسای الازهر)
وقت آن رسیده‌است که به واجب نهی از منکر و کلمه حق عند امام جائر عمل کنند؛ زیرا آنچه در غزه و فلسطین در جریان است به وضوح همدستی کفار حربی با منافقان امت برای سرکوب مسلمانان است.
3- روشنفکران  ( رسانه‌ها و روشنفکران جهان اسلام)
به مسئولیت رسانه‌ای و روشنفکری خود، بی‌تفاوت نباشند و رسوایی سازمان‌های حقوق بشر و شورای به اصطلاح امنیت را آشکار کنند.


واضح است که من نه سیاستمدار هستم نه عالم دینی. فقط یک وبلاگ دارم با روزی n تا بازدید و یک دوربین عکاسی. هر وبلاگی به نسبت بازدید و نفوذش رسانه حساب می‌شود و می‌تواند اثر گذار باشد. مثلا ، در جنگ اخیر اسراییل علیه لبنان شماری از وبلاگ‌ها قادر به افشاگری‌های مهم و قابل اعتنایی شدند. از جمله وبلاگ "لیتل گرین فوتبال" موفق شد جعلی‌بودن شماری از عکس‌های خبرگزاری‌ها را برملا کند. به نوشته روزنامه "نیویورک تایمز"، افشاگری‌ وبلاگ‌ها‌ در باره حمایت قاطعانه آقای "جو لیبرمن" از جنگ علیه عراق بود که سبب شد وی نتواند در انتخابات درونی حزب دمکرات رأی کافی را برای نامزدی مجلس سنا از منطقه "کونکیتکوت" کسب‌کند. در سوییس نیز شرکت معروف "نستله" اخیرا ناچار‌شد نسبت به افشاگری وبلاگ‌ها در مورد وجود برخی مواد خطرناک در جعبه یک نوع از شکلات‌های خود واکنش نشان دهد و آن‌ها را از دور خارج سازد.
آقای خامنه‌ای فرمودند رسانه‌ها باید رسوایی سازمان‌های حقوق بشری و شورای به اصطلاح امنیت را بر ملا کنند. به نظرم این کار از عهده حقوق‌خوانده‌ها به خوبی برمی‌آید. که مثلا نقض اعلامیه‌های حقوق بشر، حمایت از زنان و کودکان را با جنگ اخیر بیان کنند. فرمودند بوش، پرونده‌ی خود را به عنوان جنایتکار جنگی قطورتر ساخت. این هم موضوعی است که می‌شود رویش کار کرد. نکته‌ی دیگر بی‌تفاوتی دولت‌های اروپایی است. فکر کنم وبلاگ‌نویسان مقیم کشور‌های اروپایی هم بتوانند روی این موضوع کار کنند. اگر مثل واقعه‌ی سامرا وبلاگی به زبان انگلیسی راه‌اندازی شود مسلما غیرفارسی‌زبانان هم فیض می‌برند! ( نمی‌دانم. شاید هم، چنین وبلاگی درست شده و من خبر ندارم) بمب گوگلی این سایت هم یک راه است.
دعا و کمک نقدی هم که همیشه لازم است. ( یک چیزی ته مغزم را قلقلک می‌دهد که بگویم دفاع نظامی!)  دیگر ذهنم به جایی قد نمی‌دهد! شما پیشنهادی ندارید؟!

 




کلمات کلیدی : وبلاگ، فلسطین، غزه، اسرائیل، محکومیت، پیام مقام معظم رهبری، رسانه، وظیفه

الکسا