سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در حاشیه(گزارش تصویری متفاوت گلبانوپرس از حواشی استقبال مردم قم)

ارسال‌کننده : در : 89/7/28 7:7 عصر

میگویند وقتی امام رضا علیه السلام ایران آمد مردم ازش خواستند نماز باران بخواند. امام هم با کمال مهربانی میان مردم رفت و نماز باران خواند و چک چک چک باران نعمت خدا بود که روی سر مردم ریخت.
امروز هم روز ولادت آن امام رئوف است. ده سالی بود کویر قم باران ولایتش را ندیده بود. در روز میلادش حتما برای دلهای کویری مان نماز باران خوانده بود که آقا آمد.
جایتان خالی چه شور و شوقی بود. از چند روز قبل مردم عکس ها و پوسترهای آقا را تهیه کرده بودند برده بودند خانه و آنرا روی مقوا یا چوبی چسبانده بودند و برای استقبال کاملا آماده شده بودند.
سربند های رنگارنگ «لبیک یا خامنه ای» روی سر بچه ها مثل چراغانی جمعیت را رنگی کرده بود. بعضی هم روی صورتشان پرچم ایران را نقاشی کرده بودند. بوی 22 بهمن می آمد.
پرچم ایران کوچک و بزرگش در دستان کوچک بچه ها با باد میرقصید.
جمعیت از صبح زود جمع شده بودند. باجک، میدان جهاد، خیابان 19 دی، چهارمردان، اطراف حرم و...
نه اینطوری نمیشد. بچه ها تصمیم گرفتند روی کول پدرها یا روی سقف ماشین ها بروند تا شاید بتوانند آقا راببینند. وقتی بالا رفتند بیشتر از قبل توی چشم بودند و چپ و راست سوژه ی دوربین ها میشدند.
دخترکوچولوی زیبا که سوژه ی دوربین شده بود به آقای فیلمبردار گفت:«میخوای شعر بخونم؟» فیلمبردار سری به موافقت تکان داد و دخترک شروع کرد:«انار دونه دونه... رهبر چه مهربونه...امام مسلمینه...حافظ اصل دینه...بچه ها رو دوست داره...بچه ها رو دوست داره...میخوام برم دیدنش...برای بوسیدنش... و...» همینجا بود که صدای بلندگو بلند شد:«خوش آمدی، خوش آمدی» بچه ها همه کله کشیدند. بادست آقا را به هم نشان میدادند:«بچه ها! آقا!» چند دقیقه بعد صدای مهربانش از بلندگوها به گوش میرسید. چشم ها پر از اشک بود و دل ها تشنه ی محبتش.
گوشه ای هم عده ای تکه ای کاغذ در دست گرفته بودند و برای رهبرشان نامه مینوشتند. نامه ای به دوست.




کلمات کلیدی : دختران، قم

روز گل دختران

ارسال‌کننده : در : 88/7/28 2:58 عصر

نویسنده مطلب: گلسا
حرم مطهر حضرت معصومه (س)ساعت 8 صبح است. توی اتوبوس نشسته‌ام و حواسم هست که امروز جور دیگر باید سلام داد. حواسم هست که امروز، بعد از سلام، باید تولدی را هم تبریک بگویم. از روبروی حرم حضرت معصومه (س) که می‌گذریم، دستم می‌آید که فقط من نبودم که حواسم به تفاوت این روز بوده است. همه با تأمل بیشتری دست روی سینه می‌گذارند و سلام می‌دهند. چشم‌ها خوب نشان می‌دهد حرف‌هایی از دل می‌گذرد.

سرعت اتوبوس کم می‌شود. یک گروه پسر بچه با پیرهن‌های یک‌دست آبی و شاخه‌های گلایل، از لاین کناری دارند به سمت حرم می‌روند. اطراف حرم شلوغ‌تر از هر روز است.

...

بعد از کلاس، قصد حرم می‌کنم. ساعت 10 صبح است. روبروی درهای حرم، جمعیت موج می‌زند. دسته‌ای دارند وارد می‌شوند و دسته‌ای خارج. وارد صحن که می‌شوم، شاخه‌های گلایل توی دست جمعیت جلوی در، جلب توجه می‌کند. به سختی خودم را از میان جمعیت به داخل می‌رسانم.

روی ضریح پر شده از شاخه‌های گلی که زوار برای تبریک آورده‌اند. روبروی ضریح، توی سیل جمعیت گیر افتاده‌ام که آب‌نباتی می‌افتد درست روی دستم. زیر پا، پر شده از گلبرگ‌ها و شاخه‌هایی که توی شلوغی اطراف ضریح، به زمین افتاده‌اند. (خدا را شکر می‌کنم که امروز جوراب سفیدم را به پا نکرده‌ام، وگرنه ته‌اش حتما گل‌گلی می‌شد!)حرم مطهر حضرت معصومه (س)

زن‌ها شکلات پرت می‌کنند و گاهی صلوات می‌فرستند. عده‌ای شادی‌شان را با کِل کشیدن نشان می‌دهند. خانمی برخلاف حرکت غالب دور ضریح، به سختی حرکت می‌کند و داد می‌زند: «زائرایی که از شهیدمحلاتی اومدن، اتوبوس داره حرکت می‌کنه. جا نمونی خانوم!» به نزدیکی‌های گوشه‌ی ضریح رسیده‌ام. دو خانم بلندقد عرب‌زبان، با صوت بلند و لهجه‌ی عربی، صلوات می‌فرستند، می‌خندند و پشت سر هم، از بین جمعیت عبور می‌کنند.

از روبروی ضلع دیگر ضریح، بالاخره از جمعیت جدا می‌شوم. دنبال گوشه‌ای خالی می‌گردم که نمازی بخوانم و سلامی بدهم. طیبه کنار دیوار ایستاده، سرش را به دیوار چسبانده و آرام اشک می‌ریزد و زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. تا چشمش به من می‌افتد گل از گلش می‌شکفد، دستش را دراز می‌کند و عید را تبریک می‌گوید.

همراه جمعیت تا نزدیکی‌های کفشداری 3 می‌روم. از حالا صف‌های نماز، تقریبا تکمیل شده است. هنوز دنبال جای خالی می‌گردم. گروهی زائر، با دسته‌های گل، از رواق حضرت خدیجه به سمت ضریح می‌روند. به سختی از میان صف به هم پیوسته‌شان می‌گذرم و به در خروجی می‌رسم.

فرش‌های توی حیاط، از دیشب جمع نشده است. جای کم رفت و آمدتری را پیدا می‌کنم. می‌نشینم. کف جورابم را نگاه می‌کنم. زنگش تغییری نکرده است! مفاتیح توی گوشی را فعال می‌کنم و زیارت‌نامه‌ها را مرور می‌کنم... روی زیارت حضرت معصومه کلیک می‌کنم. السلام علی آدم صفوة‌الله...

ناخواسته، هوای حرم امام رضا(ع) می‌زند به سرم. تبریکی از دل می‌گذرانم. زیارت‌نامه را که تمام می‌کنم، چشم می‌دوزم به در حرم و دوستانی را یاد می‌کنم که تلفنی، اینترنتی یا اس‌ام‌اسی، ولادت را تبریک گفته‌اند.

کفش‌هایم را به پا می‌کنم و به طرف در خروجی می‌روم. رو به حرم می‌ایستم. چشم به گنبد می‌دوزم. سلامی می‌دهم و خارج می‌شوم. توی این فکرم که زودتر برسم خانه و روز گل‌دختران را تبریک بگویم...




کلمات کلیدی : قم، میلاد، ولادت حضرت معصومه، حرم حضرت معصومه، روز دختر، گل‌دختران

کلاسم را آب برد!

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/1/11 12:39 عصر

نویسنده مطلب: گل دختر

صبح، یکی از دوستان تماس گرفت و گفت تمام خیابان‌ها را آب برداشته، مبادا به سرت بزند کلاس بروی! هر چه زنگ می ‌زدم جامعه‌الزهرا یا پشت خط می‌ماندم، یا مشترک مورد نظر در دسترس نبود. نظم پادگانی جامعه اینقدر هست که خیال برم داشت در این هوا هم کلاس برقرار است. این هفته که به خاطر کلاس مجبور شده‌بودم از سفرخانوادگی جدا شوم حاضر نبودم حتی یک جلسه‌اش را به خاطر باران از دست بدهم؛ ولو سیل ببرتم!

دوربینم را برداشتم؛ دل را زدم به سیل باران و چاله‌های آب. بماند که به محض پیاده شدن از ماشین شنیدم کلاس‌ها کنسل است و بعد خودم را زدم به آن راه و رفتم با آرامش از مسئول هماهنگی کلاس‌ها پرسیدم که ببخشید جسارتا آیا کلاس فلان استاد تشکیل می‌شود و ما خیلی مشتاق دیدار روی ماهشان هستیم و بعد قیافه‌ی نماینده‌ی تام الاختیار خدا که دیدید این هفته ما را به زور کشاندید سر کلاس و به خاطر همین بلای آسمانی نازل شد!؟

بماند... این‌ها برای خاطره بماند. گفتم خاطره‌ام را نقاشی کنم رفتم یک چتر صورتی رنگ خریدم. رنگ پلنگش! همه قوز کرده، تند تند توی حیاط راه می‌رفتند که زودتر به سرپناهی برسند. بند چترم را دور دکمه‌ی ژاکتم پیچیدم و به دکمه‌ی چادرم بستم. کیفم را مورب روی چادر انداختم و خلاصه یک مکانیزم پیچیده‌ که چتر را سقف خودم و دوربین کنم و عکس بگیرم.




مدیریت چادر در روزهای بارانی خیلی سخت است. هرچقدر جمعش کنیم پایین خیس‌شده‌ی چادر با هر قدم راه رفتن مثل شلاق ضربه می‌زند. اگر چادر فانوسی باشد، بیشتر هوا داخلش می‌رود و باید دنبالش دوید تا جمع و جور شود. اگر چتر دست نگیری که موش آب‌کشیده می‌شوی؛ اگر چتر بگیری باید قید رو گرفتن را بزنی.

هیچ وقت به چتر اعتقاد نداشتم. این بار در انعکاس آب و شیشه دنبال خودم می‌گشتم. حالا که همه‌جا پاک و زلال شده و رحمت خدا تا ترک‌های آسفالت خیابان هم جاری است چرا تشنه بمانیم؟

شهر قم، امکانات زیادی ندارد. خدا به سقف‌های چکه‌دار و مسافران نوروزی رحم کند.





کلمات کلیدی : عکاسی، چادر، قم، باران، چتر، چکه

الکسا