به نام پدر، به کام دختر
نویسنده مطلب: گل دختر
عزیز بابا!
من نه موسوی هستم
که نبودنم را خوب بدانی
نه خاتمی هستم
که گفتی بیعرضه است
نه پدرت
که از ازل سنگش را به سینه میزنی
من یکی از مردمی هستم(+)
که گفتی
از لحاظ روانی
قهرمان ساز و اسطوره کشیم
یکی را میبریم بالا
بعد هُلش میدهیم پایین (+)
گفتی
ما مشکل روانی داریم
که خاندانت
این بار دست خالی ماند
بابا به قربانت برود!
از پشت وانت بیا پایین(+)
خدای نکرده
مردم روانی هُلت میدهند پایین
بعد دیگر نمیتوانی
با خواهرت عکس بیندازی
و انگار کنی که روزنامه آلبوم خانوادگیاست
و تمام سدها و خیابانهای ایران
ملک اجدادی پدرت
دختر بابا!
ما پدرت را دوست داشتیم
هنوز هم داریم
اما تو که از سر و کولشان بالا میروی
عبایشان را کج میکنی
پدر سنی ازشان گذشته
رعایت کن
تو
نه با اشک این مردم گریستی
نه با خندهشان خندیدی
فقط خواستی چادرمان را رنگ پریده کنی(+)
یک هو که از آن سر دنیا ظاهر میشوی
یادمان میآید چقدر بدبخت و روانی هستیم
هنوز دیر نشده
تا خبر ممنوع الخروج شدنت
در حد شایعه مانده(+)
این بار هم غیب شو
لندن انتظارت را میکشد
دوچرخه... ارزانی خودت
کلمات کلیدی : چادر، فائزه هاشمی، دوچرخه، مردم