پا به پای مغازه
امروز به قصد خرید کفش به بازار رفتم (آن هم به اجبار خواهر گرام!)
وقتی وارد کفش فروشی شدم، یکی را انتخاب کردم، قیمتش را پرسیدم گفت فلان!
موقع پرو کردن و پوشیدن کفش ها فروشنده نگاه معناداری به کفش های بابانوروز من انداخت! به روی مبارکم نیاوردم، قیمتش را پرداخت کردم، همانجا کفش ها را پوشیدم آمدم بیرون!
آدم خسیسی نیستم هااا، اینکه تا بابای یک چیز را در نیاورم نخرم!
راستش حال و حوصله و گشتن در بازار را ندارم، اصلا از این کار خوشم نمی آید. برای همین تا اساسی نیاز پیدا نکنم بیرون نمی روم!
الان دو سال است وقتی زمستان می شود تازه یادم می آید برای خودم کت بخرم! اینقدر امروز فردا میکنم تا بهار میشود...
ماشاءالله به همت و پشتکار بعضی از خانم ها ! تمام بازارهای شهر را زیر پا می گذارند، جنس های مغازه ها را زیر رو می کنند تا شاید بپسندند و خرید کنند!
حالا پول ش به جهنم، مانده ام این همه وقت و توان را از کجا می آورند...
یادم می آید یکبار وارد مغازه ایی شدم برای خرید روسری، یکی از مشتری ها تمام روسری های داخل مغازه را روی میز چید ، آخرش گفت خوشم نیامد و بدون خرید آمد بیرون!
فروشنده هاج واج و عصبانی زیر لب غری زد و شروع کرد به جمع کردن جنس ها ...
البته کمی هم به خانم ها حق می دهم، وقتی از یک پاساژ ده طبقه ، نه طبقه مخصوص مایحتاج خانم هاست، خب هر کسی باشد بین این همه تنوع سعی میکند بهترینش را انتخاب کند.
شاید بخاطر همین است حسن و سلیقه ی خانم ها بهتر از آقایون است، بخاطر همان دقت و پشتکاری که گفتم!
ولی آقایون، موقع مناسبتی که می شود آدم می ماند برایشان چه بخرد که تازگی داشته باشد!
خرید آقایون هم که تعریف کردن ندارد، اولین مغازه ایی که دم دست شان رسید، هر چه بود همان را می خرند، خیلی هنر کنند به فروشنده بگویند کادو کند، شاید برایشان این چیزها مهم نیست، فرصت نشد در این رابطه اطلاعات جمع کنم، حالا اگر خودشان نظری دارند بفرمایند، بگوشیم!.
کلمات کلیدی : خرید، وقت، قیمت، پشتکار، سلیقه، جنس، مایحتاج، بازار، خسیس، نیاز