کلاسم را آب برد!
نویسنده مطلب: گل دختر
صبح، یکی از دوستان تماس گرفت و گفت تمام خیابانها را آب برداشته، مبادا به سرت بزند کلاس بروی! هر چه زنگ می زدم جامعهالزهرا یا پشت خط میماندم، یا مشترک مورد نظر در دسترس نبود. نظم پادگانی جامعه اینقدر هست که خیال برم داشت در این هوا هم کلاس برقرار است. این هفته که به خاطر کلاس مجبور شدهبودم از سفرخانوادگی جدا شوم حاضر نبودم حتی یک جلسهاش را به خاطر باران از دست بدهم؛ ولو سیل ببرتم!
دوربینم را برداشتم؛ دل را زدم به سیل باران و چالههای آب. بماند که به محض پیاده شدن از ماشین شنیدم کلاسها کنسل است و بعد خودم را زدم به آن راه و رفتم با آرامش از مسئول هماهنگی کلاسها پرسیدم که ببخشید جسارتا آیا کلاس فلان استاد تشکیل میشود و ما خیلی مشتاق دیدار روی ماهشان هستیم و بعد قیافهی نمایندهی تام الاختیار خدا که دیدید این هفته ما را به زور کشاندید سر کلاس و به خاطر همین بلای آسمانی نازل شد!؟
بماند... اینها برای خاطره بماند. گفتم خاطرهام را نقاشی کنم رفتم یک چتر صورتی رنگ خریدم. رنگ پلنگش! همه قوز کرده، تند تند توی حیاط راه میرفتند که زودتر به سرپناهی برسند. بند چترم را دور دکمهی ژاکتم پیچیدم و به دکمهی چادرم بستم. کیفم را مورب روی چادر انداختم و خلاصه یک مکانیزم پیچیده که چتر را سقف خودم و دوربین کنم و عکس بگیرم.
صبح، یکی از دوستان تماس گرفت و گفت تمام خیابانها را آب برداشته، مبادا به سرت بزند کلاس بروی! هر چه زنگ می زدم جامعهالزهرا یا پشت خط میماندم، یا مشترک مورد نظر در دسترس نبود. نظم پادگانی جامعه اینقدر هست که خیال برم داشت در این هوا هم کلاس برقرار است. این هفته که به خاطر کلاس مجبور شدهبودم از سفرخانوادگی جدا شوم حاضر نبودم حتی یک جلسهاش را به خاطر باران از دست بدهم؛ ولو سیل ببرتم!
دوربینم را برداشتم؛ دل را زدم به سیل باران و چالههای آب. بماند که به محض پیاده شدن از ماشین شنیدم کلاسها کنسل است و بعد خودم را زدم به آن راه و رفتم با آرامش از مسئول هماهنگی کلاسها پرسیدم که ببخشید جسارتا آیا کلاس فلان استاد تشکیل میشود و ما خیلی مشتاق دیدار روی ماهشان هستیم و بعد قیافهی نمایندهی تام الاختیار خدا که دیدید این هفته ما را به زور کشاندید سر کلاس و به خاطر همین بلای آسمانی نازل شد!؟
بماند... اینها برای خاطره بماند. گفتم خاطرهام را نقاشی کنم رفتم یک چتر صورتی رنگ خریدم. رنگ پلنگش! همه قوز کرده، تند تند توی حیاط راه میرفتند که زودتر به سرپناهی برسند. بند چترم را دور دکمهی ژاکتم پیچیدم و به دکمهی چادرم بستم. کیفم را مورب روی چادر انداختم و خلاصه یک مکانیزم پیچیده که چتر را سقف خودم و دوربین کنم و عکس بگیرم.
مدیریت چادر در روزهای بارانی خیلی سخت است. هرچقدر جمعش کنیم پایین خیسشدهی چادر با هر قدم راه رفتن مثل شلاق ضربه میزند. اگر چادر فانوسی باشد، بیشتر هوا داخلش میرود و باید دنبالش دوید تا جمع و جور شود. اگر چتر دست نگیری که موش آبکشیده میشوی؛ اگر چتر بگیری باید قید رو گرفتن را بزنی.
هیچ وقت به چتر اعتقاد نداشتم. این بار در انعکاس آب و شیشه دنبال خودم میگشتم. حالا که همهجا پاک و زلال شده و رحمت خدا تا ترکهای آسفالت خیابان هم جاری است چرا تشنه بمانیم؟
شهر قم، امکانات زیادی ندارد. خدا به سقفهای چکهدار و مسافران نوروزی رحم کند.
کلمات کلیدی : عکاسی، چادر، قم، باران، چتر، چکه