روز گل دختران
نویسنده مطلب: گلسا
ساعت 8 صبح است. توی اتوبوس نشستهام و حواسم هست که امروز جور دیگر باید سلام داد. حواسم هست که امروز، بعد از سلام، باید تولدی را هم تبریک بگویم. از روبروی حرم حضرت معصومه (س) که میگذریم، دستم میآید که فقط من نبودم که حواسم به تفاوت این روز بوده است. همه با تأمل بیشتری دست روی سینه میگذارند و سلام میدهند. چشمها خوب نشان میدهد حرفهایی از دل میگذرد.
سرعت اتوبوس کم میشود. یک گروه پسر بچه با پیرهنهای یکدست آبی و شاخههای گلایل، از لاین کناری دارند به سمت حرم میروند. اطراف حرم شلوغتر از هر روز است.
...
بعد از کلاس، قصد حرم میکنم. ساعت 10 صبح است. روبروی درهای حرم، جمعیت موج میزند. دستهای دارند وارد میشوند و دستهای خارج. وارد صحن که میشوم، شاخههای گلایل توی دست جمعیت جلوی در، جلب توجه میکند. به سختی خودم را از میان جمعیت به داخل میرسانم.
روی ضریح پر شده از شاخههای گلی که زوار برای تبریک آوردهاند. روبروی ضریح، توی سیل جمعیت گیر افتادهام که آبنباتی میافتد درست روی دستم. زیر پا، پر شده از گلبرگها و شاخههایی که توی شلوغی اطراف ضریح، به زمین افتادهاند. (خدا را شکر میکنم که امروز جوراب سفیدم را به پا نکردهام، وگرنه تهاش حتما گلگلی میشد!)
زنها شکلات پرت میکنند و گاهی صلوات میفرستند. عدهای شادیشان را با کِل کشیدن نشان میدهند. خانمی برخلاف حرکت غالب دور ضریح، به سختی حرکت میکند و داد میزند: «زائرایی که از شهیدمحلاتی اومدن، اتوبوس داره حرکت میکنه. جا نمونی خانوم!» به نزدیکیهای گوشهی ضریح رسیدهام. دو خانم بلندقد عربزبان، با صوت بلند و لهجهی عربی، صلوات میفرستند، میخندند و پشت سر هم، از بین جمعیت عبور میکنند.
از روبروی ضلع دیگر ضریح، بالاخره از جمعیت جدا میشوم. دنبال گوشهای خالی میگردم که نمازی بخوانم و سلامی بدهم. طیبه کنار دیوار ایستاده، سرش را به دیوار چسبانده و آرام اشک میریزد و زیر لب چیزی زمزمه میکند. تا چشمش به من میافتد گل از گلش میشکفد، دستش را دراز میکند و عید را تبریک میگوید.
همراه جمعیت تا نزدیکیهای کفشداری 3 میروم. از حالا صفهای نماز، تقریبا تکمیل شده است. هنوز دنبال جای خالی میگردم. گروهی زائر، با دستههای گل، از رواق حضرت خدیجه به سمت ضریح میروند. به سختی از میان صف به هم پیوستهشان میگذرم و به در خروجی میرسم.
فرشهای توی حیاط، از دیشب جمع نشده است. جای کم رفت و آمدتری را پیدا میکنم. مینشینم. کف جورابم را نگاه میکنم. زنگش تغییری نکرده است! مفاتیح توی گوشی را فعال میکنم و زیارتنامهها را مرور میکنم... روی زیارت حضرت معصومه کلیک میکنم. السلام علی آدم صفوةالله...
ناخواسته، هوای حرم امام رضا(ع) میزند به سرم. تبریکی از دل میگذرانم. زیارتنامه را که تمام میکنم، چشم میدوزم به در حرم و دوستانی را یاد میکنم که تلفنی، اینترنتی یا اساماسی، ولادت را تبریک گفتهاند.
کفشهایم را به پا میکنم و به طرف در خروجی میروم. رو به حرم میایستم. چشم به گنبد میدوزم. سلامی میدهم و خارج میشوم. توی این فکرم که زودتر برسم خانه و روز گلدختران را تبریک بگویم...
کلمات کلیدی : قم، میلاد، ولادت حضرت معصومه، حرم حضرت معصومه، روز دختر، گلدختران