ارسالکننده : گل دختر در : 89/8/8 3:10 عصر
در اردوی محیا کارگاه هم داشتیم. نوشته های زیر در کارگاه مینی مال برگزیده شده اند که با نام صاحبان اثر منتشر می کنم.
_________________________________
من که قد کشیدم
عروسکم کوچک ماند
خاله بازی هایم گم شدند
چادرم اما
همراه من قد کشید
کبری آسوپار
_________________________________
در خیابان
مردی به او چشمک زد
خانه که رفت
دل مردش رفته بود
زهرا نگهبان
_________________________________
ابروهای برداشته
صورت صاف
موهای براق
بلوز و شلوار تنگ
مراد، پسر مَش صفر کشاورز
دانشگاه تهران قبول شده است...
زهرا نگهبان
_________________________________
گفت انسان مظهر تجلی اسماء خداست
من هر روز مظهر نام ستارش می شوم
کجا دیده ای پارچه ای سیاه نور بپاشد
مریم پوست فروش
_________________________________
کلمات کلیدی :
حجاب،
محیا،
اردوی دختران وبلاگ نویس،
مینی مال
ارسالکننده : در : 89/7/9 9:46 صبح
من ِ دختر میگم آزادی!
توی پسر هم می گی آزادی!
من ِ دختر حجاب رو می ذارم کنار
تو پسر هم اندامت رو عرضه می کنی
اینطوری متحد بشیم...
متحد بشیم تا حرف خدا رو خاک مالی کنیم .
این حرفها دلش رو راضی نکرد، یعنی چی؟! چیو لگد مال کنم؟! با کی میخوام بجنگم؟!
من به یک خدا اعتقاد دارم، یک آفریننده، خدایی که من رو بوجود آورد، بهم نفس داد، بهم قدرت تفکر و تعقل داد، قدرت تصمیم گیری داد.
با این حال با فشار و اجبار منو تو منگنه نذاشت و گذاشت خودم انتخاب کنم.
گذاشت خودم انتخاب کنم، ولی با این حال راه رو نشونم داد.
حالا نمک بخورم نمک دون بشکنم؟!
فکر میکنم بواسطه ی این کار، خودم رو بیشتر خاک مالی می کنم تاحرف خدا رو.
چون طلا هر چقدر هم روش خاک ریخته بشه بازم طلاست.
کلمات کلیدی :
حجاب،
آزادی،
دختر،
پسر،
اعتقاد،
اتحاد،
قدرت انتخاب،
طلا
ارسالکننده : گل دختر در : 89/3/7 11:10 صبح
طرح حجاب و عفاف خوب نیست؟
جواب نمی دهد؟
کار فرهنگی می خواهد؟
به زور نمی شود؟
سطحی و محدود است؟
با گرامیداشت سال کار و همت مضاعف؛ تا به حال به ذهنتان رسیده که می شود به جای انتقاد کردن پیشنهاد هم داد؟
بالاخره باید فکری به حال فرهنگ نادرست پوشش در جامعه کرد یا نه؟
کلمات کلیدی :
حجاب،
بدحجابی،
طرح عفاف و حجاب،
طرح مبارزه با بدحجابی
ارسالکننده : گل دختر در : 88/11/17 2:54 صبح
همیشه یکی از زیبایی های دنیا برایم «تنوع رنگ ها» بوده. تنوع رنگ میوه ها، گل ها، گیاهان و به تبعش تنوع رنگ لباس. سعی کردم رنگ های مختلفی را برای لباس هایم انتخاب کنم. مطالب زیادی از اینترنت خواندم در مورد روانشناسی رنگ ها، تناسب رنگ ها و اینکه با هر رنگ پوستی چه رنگ های لباسی خوش ترکیب است.
این تنوع رنگ ها از همیشه ی همیشه هم که همراهم نبوده. تا دبیرستان بودم اغلب مقنعه مشکی می پوشیدم. روسری و شال را چون بلد نبودم طوری ببندم که گردن و چانه ام پیدا نشود فقط برای مهمانی ها استفاده می کردم. سال های آخر دبیرستان به مقنعه رنگی رو آوردم. کم کم رنگ های مختلفش را خریداری کردم. از یشمی و قهوه ای و سورمه ای گرفته تا آبی آسمانی و شیری. اما باز هم پوشش غالبم مقنعه مشکی مدرسه بود. زمان ما بیشتر فرم های مدرسه تیره بود؛ نه مثل الان که رنگین کمانی شده. البته من بین هم سن وسالانم خوش شانس بودم و چند سالی رنگ های سبز زیتونی، آبی نفتی، زرشکی و کرم هم پوشیدم؛ اما دوستانی هم داشتم که دوازده سال تحصیل را مشکی یا سورمه ای پوش بودند.
اوایل دانشگاه بعد از تمرین و ممارست و پرس و جو که توانستم روسری ام را مدل عربی ببندم و روی سرم محکم کنم دیگر قوت غالبم روسری رنگی شد! یادم نمی رود آن روزهایی را که با روسری های سبز و آبی دانشگاه می رفتم و گاهی چند بار در روز از من می پرسیدند که آیا عرب هستم یا خیر؟! کلا شیفته این تیپ پوشش هستم. چادر مشکی و روسری رنگی متین. آن وقت کمتر رایج بود؛ ولی الان شکر خدا چادری های زیادی می بینم که با حفظ پوشش کامل سرتاپا مشکی پوش هم نیستند.
اینها را بگذارید به حساب سلیقه شخصی. می دانم که رنگ هرچه تیره تر جلب توجهش کمتر؛ اما خب هر کسی را نقطه ضعفی است!
دیگر مقنعه پوشیدن برایم سخت شده. یعنی با روسری بهتر می توانم حجابم را رعایت کنم. مقنعه که می پوشم یاد بچه های کلاس اولی می افتم که وقت رفتن به خانه موهاشان پریشان شده و چانه ی مقنعه تا روی گونه شان چرخیده! بگذریم... اصل بحث ام روی رنگ است نه روسری یا مقنعه.
کسانی که مرا دیده اند می دانند که – غیر از چادر و پوشیه - فقط ایام عزا مشکی می پوشم. به نظرم سه طیف رنگ لباس می تواند مناسب تمام روزهای سال باشد. یک طیف تیره برای ایام عزا، بعضی رنگ های خاص برای ایام عید و رنگ هایی حدوسط برای زندگی روزانه. (این را هم قید کنم که منظورم رنگ لباس در خارج از منزل است.)
به نظرم رنگ لباس روزانه نباید لزوما مشکی باشد؛ اما نمی دانم چرا بیشتر دختران همیشه عزادارند. ربطی هم به چادر و مانتو ندارد. قم و حوزه را نادیده بگیرید... بارها شده که در کلاس زبان یا جمع دوستان یا جاهای دیگر نه چندان مذهبی بودم و با دیدن دخترانی با مقنعه و مانتوی مشکی حرص خوردم که چرا اینها اینقدر تیره می پوشند. به خدا اینقدر رنگ های قشنگ و سنگین در دنیا وجود دارد. سبز، آبی، قهوه ای، کرم، زرشکی و ... اگر با پس زمینه تیره باشند هم تنوع رنگ ایجاد می کنند هم زننده نیستند. الان نسبت به اوایل انقلاب خیلی بهتر شده. اینطور نیست که در اماکن دولتی و آموزشی بگویند فقط مشکی و سورمه ای بپوشید. حتی من یک مقنعه صورتی دارم که پس زمینه تیره دارد و اصلا رنگش زننده نیست.
نمی دانم چرا تا بحث رنگ پوشش در جامعه و عرف جامعه می شود ذهن ها به سمت سبز فسفری و نارنجی جیغ می رود و بعد عکس آن خانم مامور امنیت اجتماعی که دست دختر مانتوقرمزی را محکم گرفته. درست است که در جامعه ما خط قرمزهایی برای هرطورنپوشیدن هست؛ اما از آزادی هایش هم استفاده نمی کنند یا نمی کنید؛ حتی نمی کنیم! بعد می آیند کاریکاتور می کشند (+) و به زعم خودشان نظر عرف جامعه در مورد رنگ را تصویرسازی می کنند.
بارها شده که سر کلاس نشستم، همکلاسی هایم را نگاه کردم، پیش خودم فکر کردم آیا واقعا جبر جامعه است که نمی گذارد اینها مقنعه مشکی بور شده شان را کنار بیندازند و رنگ شادتری بپوشند؟ حتی خودم هم وقتی مقنعه مشکی می پوشیدم جنس کرپ را انتخاب می کردم که جلای بیشتری داشت؛ اما این مقنعه های مشکی نخی سنگ شور شده...
واقعا فکر می کنید لب های صورتی براق جلب توجهش کمتر از مانتوی یشمی است؟ یا موهای مش آبی و ناخن گل منگلی کمتر از مقنعه کرم توی چشم است؟
رنگ شناسی کار سختی نیست. فقط کمی توجه و دقت می خواهد. رنگ ها را باید ساخت، با هم ترکیب کرد. با اینکه هیچ وقت اینقدر که رنگ گلبهی یا سبز ملیح آرامم کرده رنگ زردقناری و قرمز عشقی شادم نکرده؛ نمی دانم چرا تا اسم رنگ های شاد می آید بعضی ذهن ها بیشتر از یک جعبه مداد رنگ شش تایی را نمی توانند تصور کنند! رنگ شناس نه ای جان من خطا اینجاست!
شما حجابت سر جایش باشد؛ رنگ شاد – و نه جیغ- هم بپوش. اگر کسی گفت بالای چشمت ابرو است حسابش با من!
کلمات کلیدی :
حجاب،
چادر،
مانتو،
رنگ،
رنگ شاد
ارسالکننده : در : 88/9/26 6:30 عصر
دیروز پدر و برادر دورت را می گرفتن تا مبادا چشم نامحرم به تو بیافتد
ولی امروز در میدان نبرد...
زینب (س)، قربانت بروم، آن روز به تو، انگ بی دینی زدند و گفتند خارجی! و آن طور تو را بین نامحرمان چرخاندن!
و امروز به ما...
دوستان و دشمنانت به حجب و حیاءات اعتراف کردند ولی... الان دیگر این کلمه بین ما جا ندارد.
چادرم سرم کنم عقب مانده خطاب میشوم...
حیاء پیشه کنم، گوشه گیر و دیوانه خطاب میشوم...
زینب (س) جان، اینجا هم برای خودش کربلایی ست، ولی ای کاش زینب هایی مثل تو بودند، آن طرف حجاب از سر هم کیشانم می کشند ولی این طرف به زور بهشان می گویند خواهرم حجاب!
باور کن اینجا کشور اسلامی ست! همه شهادتین گفتند، همه موقع محرم، عزادری برادرت امام حسین (ع) را می کنند، همه نذری می دهند، سینه می زنند، گریه میکنند، اسم تو را که می شنوند می گویند زنی بود که تاریخ شبیه اش را به خودش ندید... زینب یک مرد بود!
نگذار زخم دلم سر باز کند، حرف برای گفتن زیاد دارم، ولی دیگر نه کسی گوش شنوایش را دارد و نه من نای گفتنش را...
بخدا خسته ام...
زینب (س) جان، دلم جرعه ایی نگاه میخواهد
نگاهم کن...
!
کلمات کلیدی :
حجاب،
زینب(س)،
کربلا،
اجبار،
حیاء زینب،
بی دینی