ارسالکننده : در : 89/9/16 6:52 عصر
سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز بایک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند! اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!
این وسط استادمان خاطره ایی را از خودش تعریف کرد:
ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم، روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.
سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟
گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن.
"راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام، ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم، میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه، روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره، خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره، ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."
حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.
در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد. به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!
پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم، دختری چشم من رو بد جور گرفته، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!
بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!
چشم هام گرد شد، دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به مریم مقدس معروف بود!!
گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری، من باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیستِ! فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!
نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد، من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه، دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه، زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه، همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه، حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!
من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده، همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش ِ و نمراتش عالی!
همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم."
کلمات کلیدی :
حجاب،
ازدواج،
زیبایی،
حیاء،
وقار،
مریم مقدس،
خواستگاری،
روابط عمومی،
نامحرم
ارسالکننده : در : 89/7/18 5:9 عصر
دختر و پسر تفاوت های زیادی دارن. چه از نظر جسمی چه روحی.
حالا منظورم روحیه. از همون کوچیکی تفاوت دختر و پسر مشخصه. اینو کسی مثل من که هر دوتاشو داره خوب میفهمه. مثلا همین «راضیه» ی ما تقریبا از یک سالگی رو لباسهاش حساس بود. خودش دوست داشت انتخاب کنه چی بپوشه. اما «محمدجواد» اینطوری نبود. البته این روزها که مدرسه ای شده اونم به ظاهرش بیشتر اهمیت میده ولی هرکاری تو این زمینه کنه به پای راضیه نمیرسه.
تو فامیل، منو چند تا دختر و پسر دیگه تقریبا با هم بزرگ شدیم و اختلاف سنی خیلی کمی با هم داشتیم. بیشتر وقتا مشق هامون رو با هم مینوشتیم.( یاد قدیما به خیر که رفت و امد خیلی بیشتر از حالا بود و بچه ها فامیلا رو زود به زود میدیدن واجتماعی تر بودن.)
یادمه اون موقعا دفتر مشق خودم و دختر خالم و دختر عموم رو با دفتر مشق پسرای فامیل مقایسه میکردم. خیلی فرق داشت. از جلد کردن و گل و بلبل کشیدن گرفته تا قشنگی خط. ما دخترا برا نوشتن از چند رنگ استفاده میکردیم اما پسرا خیلی ساده تکالیفشونو انجام میدادن.
دخترا کلا به زیبایی خیلی اهمیت میدن. حتی وقتی ابتدایی هم بودیم بعضی از دخترا وقتی ساعت مدرسه تموم میشد و زنگ میخورد مثل تیر میفتن دستشویی، دستشونو با آب خیس میکردن و چند شیوید بیرون زده از مقنعه شونو صاف میکردن. نمیدونم مداد گلی رو یادتونه یا نه. اونم واسه خودش عالمی داشت. بعضی از دخترام مدادگلی شونو خیس میکردن و با رنگش لب و لپشونو...
تابستون امسال هم مثل سال گذشته با همسرم رفته بودیم تبلیغ. اونجا دو سری کلاس گذاشتم. یه سری برای دانش آموزا و دانشجوها یه سری هم برای بچه های طلاب. ایشاالله سر فرصت از خاطراتم براتون میگم.
تو کلاس هایی که برای بچه های طلبه ها داشتم با یه دختر کوچولویی آشنا شدم به اسم طاهره. ماشاءالله خیلی خوشگل بود. منم از خدا خواسته اونو مدل عکاسی پرترم قرار داده بودم و چپ و راست ازش عکس میگیرفتم. یه سریش رو تو فتوبلاگم و سایتهای عکاسی که عضوم گذاشتم یه سریش رو هم کم کم با فتوشاپ روش کار میکنم و میذارم.
طاهره تقریبا هم سن و سال راضیه بود(البته یه کم بزرگتره) و همبازی خوبی واسه هم بودن. یه روز طاهره اومد اتاق ما تا با دخترم بازی کنه. دیدم یه ماژیک قرمز دستشه. گفتم:«طاره جان! برا چی این ماژیک رو دستت گرفتی؟» گفت:«چند وقت پیشا مامانم ناخونامو لاک زده بود حالا دور و برش یکم پاک شده. منم که لاکمو با خودم نیاوردم اینجوریم که قشنگ نیست. دیدم بابام ماژیک قرمز داره تو وسایلش برداشتم که جاهای که پاک شده رو رنگ کنم.»
انقدر خندم گرفته بود که نگو. فکر کردم شاید شما خوشتون بیاد. جلدی پریدم دوربینمو برداشتمو تو اون حال و هوا چند تا عکس ازش گرفتم. در حال عکس گرفتن بودم که دیدم داره مچشو به راضیه نشون میده. دقیق شدم دیدم عکس یه ساعتو کشیده. گفتم:«این دیگه چیه طاهره جان؟» گفت:« خاله ساعتمم با خودم نیاوردم اینجا. دلم براش تنگ شده بود به خواهرم گفتم عکسشو رو دستم بکشه. ببین چه خوشگله»
ماشاءالله به این دخترا. حتما شنیدین که میگن:«زن آیینه ی جمال خداونده» خداجونم! جمالتو عشقه! ازت ممنونم که بهم دختر دادی. دختر داشتن خیلی خوبه. خیلی.
دیروز روز دختر بود. اولین روسری رو برای راضیه خریدم. یه پارچه ی چارگوش کوچولو با کلی گلای رنگا رنگ. دست به دامن حضرت معصومه شدم. گفتم:« خانوم! امروز روز قشنگیه چون تو دختر پاک و آسمونی توش به دنیا اومدی. روم سیاهه تو هم میدونی. اما دامن تو پاکه پاکه. دستم به دامنت. هرچی به خودم نگاه میکنم سرمایه ای نمیبینم که برا تربیت دخترم به اون امیدوار باشم. ولی به شما و کرمتون خیلی خیلی امیدوارم. نا امیدم نکن. این روسری رو تو روز تولدت براش خریدم و به ضریحت معطرش میکنم. خودت عفت و پاکی رو همیشه سایه ی دخترم کن. دوستتدارم اگرچه روسیاهم. دوستتدارم...»
لینکها:
عکسهای طاهره: 1 2 3 4
چیلیکم رو هم ببینید چند تا عکس از طاهره توش گذاشتم البته از زاویه ی دیگه ای! 1
خاطراتم در تبلیغ: 1 2
کلمات کلیدی :
عکس،
زن،
دختر،
پسر،
آرایش،
زیبایی،
تفاوت
ارسالکننده : گل دختر در : 88/12/28 11:26 عصر
این چند هفته ای که ننوشتم پر بودم از موضوع و فکر و ایده برای نوشتن و خالی بودم از وقت! امروز گفتم بالاخره می نویسم و فلان موضوع مرتبط با زنان را توضیح می دهم؛ تا قصد نوشتن کردم یادم آمد چیزی به آغاز سال نو نمانده و موضوعات فکری من این روزها خریدار ندارد!
این روزها فروشگاه های لباس و میوه و خشکبار و نمایشگاه های سفره هفت سین خریدار دارند! این روزها آرایشگاه های زنانه مشتری دارند. مشتری هایی که از دو ماه قبل برای آرایشگاه وقت گرفته اند و هر کدام هم احساس زیبایی منحصر به فردی دارند؛ اما خوب که نگاه کنی با این همه سختی که می کشند و جیبی که خالی می کنند همه شان شبیه هم هستند!
و من در این میان در اوج عزت و اقتدار به دیواری تکیه داده ام و ماراتن زنان را برای مسابقه "کی از همه خوشگل تره؟" نظاره گرم! مسابقه ای که در مراحل نهایی اش می رسد به "کی از همه عجیب تره؟" و "کی از همه پولدار تره؟"
بد دردی است که هرچه در آینه نگاه کنی مد سال را ببینی نه خودت را! یک سال شبیه فلان خواننده غربی شوی و روزی شبیه فلان هنرپیشه شرقی. بعد که همه این آرایش ها و رنگ و روغن ها را کندی از دیدن خودت در آینه خجالت بکشی!
خدا را شاکرم که هنوز "خودم" را در آینه می بینم. شاکرم که زیبایی را در "خود" بودن می بینم نه شبیه هزاران از دیگری شدن.
و تعجب هم نمی کنم از آن چند از هزارانی که سادگی و یکرنگی ما آنها را به تحسین واداشته است. همیشه "خود" بودن است که منحصر به فرد و زیباست.
هشتاد و هشت سال پرفراز و فرودی بود؛ اما تنها یک خاطره شیرین اش در دفتر زندگی ام ثبت شد.
کلمات کلیدی :
آرایش،
گل دختر،
ازدواج،
نوروز،
آرایشگاه،
زیبایی،
آینه،
مد