ارسالکننده : گل دختر در : 88/9/27 9:38 عصر
اولین بار چهار یا پنج سال پیش بود که این عمل را مرتکب شدیم. دم رفتن به راهپیمایی فکری شدیم کمی هم که شده خلاق باشیم و پوستر مخصوص راهپیمایی بسازیم. آن روز با کمترین زمان یکی از تصاویری که در اینترنت و در محکومیت اسرائیل دیده بودیم را روی برگه A4 پرینت سیاه و سفید گرفتیم و با خود بردیم. نکته جالب پوستر این بود که متن آن به انگلیسی نوشته شده بود و آن وقتها خیلی کلاس داشت در شهری مثل شیراز پوستر انگلیسی دست بگیریم! واکنش جالب مردم و دوربینهای زوم شده روی پوستر ترغیبمان کرد که ادامه دهیم.الان که مینویسم درست یادم نمیآید چند پوستر و پلاکارد درست کردیم. بدون هیچ محدودیتی هر چیز جالبی را قیچی میکردیم، چسب میزدیم، با پرچم ایران و عکس امام و رهبری ترکیب میکردیم و آخر سر هم جسم دراز سفتی که لزوما هم چوب نبود دستهاش میکردیم.راهپیماییهای تهران و تاحدودی قم خیلی متنوع است. مثلا راهپیمایی 22 بهمن تهران بیشتر شبیه کارناوال شادی است با آن همه بادکنک و پرچمهای رنگی و گروههای اجرای برنامه. راهپیمایی های قم مردمی است، ملیتهای مختلف را میبینی که با پوشش و شعار و رسومات خودشان شرکت کردهاند. تنها بعضی از مردم به خودشان اجازه شکوفایی میدهند و بقیه همان پوسترهای چاپ شده تکراری سازمان تبلیغات، حوزه و ... را دست میگیرند.ما این چند سال در خانواده خودمان یک نهضتی راه انداختیم به عنوان پلاکارد سازی راهپیمایی. بسته به وقتمان از چند روز قبلش فکر میکنیم که با چه ابزاری چه محتوایی را با روشی هنرمندانه و گاهی طنز منتقل کنیم. گاهی لازمهی دست گرفتن پلاکاردمان این بود که خودمان هم چفیه ببندیم و پوشیه بزنیم. مغزمتفکر ایدههای پلاکاردی مادرم هستند، طرح و اجرا من و خواهرم و پشتیبانی مالی هم که مسلما پدرم!امروز برای ساختن پلاکارد امکاناتمان کم بود. یک چوب زمخت سنگین که با هیچ چسب و دوختی نمیشد به مقوایمان – که مقوای جعبه شیرینی بود- وصلش کرد. فقط دو پوستر رنگی از عکس امام خمینی و مقام معظم رهبری داشتیم که دوماه پیش با وسواس زیادی از پاساژ قدس خریده بودمشان. البته یک پرچم ایران و مچبند سه رنگ هم داشتیم. اینجا کلاس آموزش کاردستی آقای فیضی نیست فقط میخواهم بگویم یا کمترین امکانات و کمی خلاقیت میشود ایدههای جدیدی پیاده کرد. دسته چوبی و مقوا را کناری انداختیم و عکس آقا و امام را پشت و روی یک راکت بدمینتون چسباندیم. هم خیلی خوش دست شد هم زیبا. در شبکههای توری راکت چند گل مصنوعی کاشتیم و به خاطر مسائل امنیتی رویش هم یک کاغذ سلفون کشیدیم. اگر میشد شکل بیضی راکت را هم « قلب » میکردیم که دیگر عالی میشد.
کلمات کلیدی :
راهپیمایی،
ایران،
پلاکارد،
پوستر
ارسالکننده : در : 88/9/26 6:30 عصر
دیروز پدر و برادر دورت را می گرفتن تا مبادا چشم نامحرم به تو بیافتد
ولی امروز در میدان نبرد...
زینب (س)، قربانت بروم، آن روز به تو، انگ بی دینی زدند و گفتند خارجی! و آن طور تو را بین نامحرمان چرخاندن!
و امروز به ما...
دوستان و دشمنانت به حجب و حیاءات اعتراف کردند ولی... الان دیگر این کلمه بین ما جا ندارد.
چادرم سرم کنم عقب مانده خطاب میشوم...
حیاء پیشه کنم، گوشه گیر و دیوانه خطاب میشوم...
زینب (س) جان، اینجا هم برای خودش کربلایی ست، ولی ای کاش زینب هایی مثل تو بودند، آن طرف حجاب از سر هم کیشانم می کشند ولی این طرف به زور بهشان می گویند خواهرم حجاب!
باور کن اینجا کشور اسلامی ست! همه شهادتین گفتند، همه موقع محرم، عزادری برادرت امام حسین (ع) را می کنند، همه نذری می دهند، سینه می زنند، گریه میکنند، اسم تو را که می شنوند می گویند زنی بود که تاریخ شبیه اش را به خودش ندید... زینب یک مرد بود!
نگذار زخم دلم سر باز کند، حرف برای گفتن زیاد دارم، ولی دیگر نه کسی گوش شنوایش را دارد و نه من نای گفتنش را...
بخدا خسته ام...
زینب (س) جان، دلم جرعه ایی نگاه میخواهد
نگاهم کن...
!
کلمات کلیدی :
حجاب،
زینب(س)،
کربلا،
اجبار،
حیاء زینب،
بی دینی
ارسالکننده : در : 88/9/24 12:24 عصر
خانمها کیف دستی دارند، بعضی از آقایان هم دارند. توی کیف دستی خانمها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. اما توی کیف دستی آقایان معمولا به جز چند تا کارت شناسایی و یک دستهچک و مقداری پول چیز دیگری یافت نمیشود.
اغلب مردها وقتی مشغول تماشای تلویزیون یا صحبت با تلفن میشوند، انگار توی این عالم نیستند. نه اتفاقات دور و برشان را خوب میبینند و نه حرفها را درست میشنوند. اما خانمها، ماشاءالله مولتیپلیرند! همزمان که آموزش گلسازی را نگاه میکنند، هم با تلفن صحبت میکنند و هم غذا درست میکنند؛ در حالی که توی ذهنشان دارند تدارک مهمانی فردا را هم میبینند!
انگار خانمها کلا شلوغپلوغترند نسبت به آقایان. هم دور و برشان، هم خودشان. چشمهایشان دائم در حال گردش است؛ فکرشان مرتب در حال فعالیت است و فکشان هم که ماشاءالله!
آقای
جان گری، نویسندهی کتاب معروف «مردان مریخی، زنان ونوسی»، معتقد است که همهی اینها به خاطر تفاوت دید زن و مرد است. زنها یک دید باز دارند که مثل رادار عمل میکند و شعاع زیادی از اطرافشان را پوشش میدهد؛ ولی مردان، دیدی متمرکز دارند که مثل لیزر است! و درست به همین دلیل است که زنان، برعکس اغلب مردان، در آن واحد میتواند به موضوعات مختلفی توجه کنند.
یک مرد در محیط کار با حواس متمرکزتری به انجام وظیفه میپردازد و درست به همین دلیل تمرکزگراییاش است که گهگاه درگیریهای محیط کار را به خانه میآورد و تا مشکل کاریاش حل نشود، خرید منزل را فراموش میکند، تاریخ تولد همسرش را از یاد میبرد و یادش میرود که بچهاش را از مدرسه بیاورد و خلاصه خلق همه را تنگ میکند.
این که در اسلام مدیریت خانه به زن سپرده شده است، کاملاً منطبق بر همین خصلت است. زن حواسش حسابی به همه چیز است؛ از مسائل مربوط به خانه و رفت و روب و شستوشو گرفته، تا مسائل و مشکلات و مایحتاج بچهها و جلسهی اولیاء و مربیان مدرسهشان و رسیدگی به همسر و دوختن دکمهی کت او و پرداخت قبوض آب و برق و تلفن و قسط خانه و مهمانی فردا شب و در آخر هم رسیدگی به خودش.
حالا به همهی اینها، اضافه کنید مشکلات و درگیریهای محیط کار یک زن شاغل را. با این دید بازی که زن دارد، حواسش هم به مسائل ریز و درشت خانه است، هم به مسائل کوچک و بزرگ محیط کار. زن از این حیث، انرژی زیادی صرف میکند.
داشتم فکر میکردم، از این بابت، زنها چقدر باید تحت فشار باشند. درست است که بعضی شرایط کنونی، به گونهای است که برخی زنان را ناچار از کار کردن کرده است، اما خداییاش، خدا هوای زن را داشته است که کسب درآمد را برعهدهی او نگذاشته است.
هنوز مانده تا فمینیستها بفهمند با این حرفها و شعارهایشان، چقدر بر مسئولیتها و مشغلههای زنان اضافه کرده و چقدر فکر و ذهن آنها را آشفته کرده و تا چه میزان آسایش و آرامش را از آنها سلب کرده اند. هنوز مانده تا بفهمیم زندگی مدرن چه بر سر ما زنها آورده است!
* با نگاهی به: چگونه به همسر خود عشق بورزیم، جان گری، ترجمه: مینا امیری
کلمات کلیدی :
زن،
مرد،
خانهداری،
اشتغال،
جان گری،
مردان مریخی،زنان ونوسی،
چگونه به همسر خود عشق بورزیم،
رادار،
فمینسیم
ارسالکننده : در : 88/9/22 9:24 صبح
یکی بود و یکی نبود
تو کشور«یو اس» تو
مشروب و سیگار و قمار
غیر از تفنگ چیزی نبود
یه شب که خوابیده بودی
مثل بقیه یانکیا
یواشکی اومدم و
روحت رو هم کردم سیا
بعد ش شدی دیو دوسر
روی کولت پالون خر
جلدی پریدم بالا و
کشوندمت تو بحر و بر
تویی که دیروز تو دهت
می گفتنت: «کاکا سیا!»
از وقتی پرزیدنت شدی
جنگ میاری تو آسیا
امروز بگیر «صلح نوبل»
فردا مدل های اپل
بلاد اعراب هم برو!
از این هتل به اون هتل
فکرش نکن فسخ شدی
میمون شدی مسخ شدی
«غزه، یمن» رو بی خیال!
از آدمی حذف شدی
لحاف نشه سرد اوباما
ببند بازم چشت «بالا»
بازم لالا، بالام لا لا
لالا لالا، لالا لالا
...
شاعر می شویم
«گل بانو»
کلمات کلیدی :
اوباما،
صلح نوبل،
یمن و غزه
ارسالکننده : در : 88/9/19 9:24 عصر
به گل فروشی رفتم تا برای دیدن یکی از دوستانم دسته گلی بخرم .
من بودم، یک پسر جوان، و یک خانم میانسال!
خانم میان سال دستش را گذاشت روی چند شاخه گل و به فروشنده گفت :
"آقا اگه زحمتی نیست این گل ها رو برام بپیچید، پسرم چند وقت بود حالش بد شده بود امروز بهتر شده میخوام براش گل بخرم"
پسر جوان که آن طرف تر گل هارا نگاه میکرد، زیر لب گفت:
"ما اگه زیر تریلی هم بریم مادرمون اینطوری بهمون محبت نمیکنه!"
دلم برای پسرک سوخت که چرا اینگونه نگاهش را به جرعه ای از محبت مادرانه دوخته؟! به خودم گفتم این همه در مورد محبت مادری و فداکاری شان گفته اند. با این حال چطور شده که زن ها و مادران امروز ما اینطور از نقش شان و طبیعت زنانه شان فاصله گرفته اند؟! ...
کلمات کلیدی :
محبت مادر،
نگاه فرزند،
نقش زن،
زنان امروز