ارسالکننده : گل دختر در : 87/11/9 3:43 عصر
نشستن پای صحبتهای مادربزرگها همیشه برایم شیرین بوده و هست. خاطراتی که از گذشته تعریف میکنند، نوع لباس پوشیدن و زندگی مردم قدیم، اینکه مثلا مراسم خواستگاری یا عروسیشان چطور برگزار شده، اینکه وقتی پدر و مادرهای ما کوچک بودند چه شیطنتهایی میکردند، همهی اینها شیرین و شنیدنیاست. نمیدانم تا حالا با مادربزرگتان زندگی کردهاید یا نه! تجربهی جالبی هست؛ حتی شده برای دو سه روز. این روزها که بیشتر مادربزرگهایم را میبینم تفاوت رفتاریشان با نسل پدر و مادرهایمان و نسل سه به بالا توجهم را جلب کرده. رفتاری که در بیشتر خانمهای مسن و کسانی که هنوز مدل سنتی زندگی خانوادگی را حفظ کردهاند میبینم. یک زندگی بیمزد و با منت!این نسل از زنها عموما خانهدار بودهاند. به روش کاملا سنتی ازدواج کردند و مهمترین وظایفشان در منزل تربیت فرزند و پخت و پز و رفت و روب بودهاست. یک همسر و مادر فداکار که به خاطر خانوادهاش نیازهای خودش را نادیده میگیرد. مهمترین نکتهای که به ذهنم رسید همین گذشتن از خواستهها بود. خانمهایی که با عشق به خانواده بیست و چهار ساعته مشغول امورات منزل بودند و حقی برای خودشان و خواستههاشان قائل نبودند. اصلا آن زمانها زنها از اینکه صریح بگویند چه نیازی دارند پرهیز میکردند. مثلا به جای اینکه بگویند «گشنهام هست و میخواهم غذا بخورم» میگویند: «بچهها گشنهشونه! غذا رو بکشم» علتش را نمیدانم؛ شاید دوست داشتند همیشه خودشان را یک بشر مستقل و بینیاز معرفی کنند که همه بتوانند رویشان حساب کنند؛ شاید هم اگر خواستهشان را به زبان میآوردند سرزنش میشدند. همین نگفتن نیاز و فداکاری بیش از حد انتظاراتی را برای این مادر سنتی به وجود میآورد. خواستههایی که هیچ وقت به زبان نیاورده؛ اما انتظار دارد در قبال فداکاریهایی که کرده بقیه درکش کنند و جواب محبتش را بدهند. فرزندان و آقای همسر هم که بیخبر فکر میکنند مادر خانه بی هیچ چشمداشتی کارهای خانه را میکرده. نمیگویم مادرها نباید هیچ انتظاری داشتهباشند. احترام به پدر و مادر و هزار و یک حقی که گردن ما دارند را خدا بارها سفارش کرده و طرف حسابمان خداست.؛ اما اینکه خانمی به خاطر اینکه خودش خواستهاش را نگفته در برابر فداکاری انتظار عکس العمل داشتهباشد ظلم نسبت به خانواده هست. فرزندانی که بفهمتر باشند بزرگ که بشوند خودشان از زیر زبان مادر میکشند آنچه را در این سالها خودخوری کرده؛ اما آنهایی که متوجه این مسئله نیستند چرا باید تاوان سالهای سکوت را بدهند؟اما... برای نسل ما که برای کوچکترین خواستهشان تمام آرامش خانه را فنا میکنند و مصداق مرغ یک دانه پا هستند جا دارد که یک پست جدا بنویسم. باشد که رستگار شویم!
کلمات کلیدی :
مادربزرگ،
نسل،
خواسته،
فداکاری،
مادر
ارسالکننده : گل دختر در : 87/10/27 9:0 عصر
بیست روز از تهاجم اسرائیل به غزه میگذرد. شمار کشتهها از هزار نفر گذشتهاست. بیش از یک سوم شهدا زنان و کودکان هستند. اعتراضهای زیادی در سراسر دنیا به این حمله شدهاست؛ اما هنوز بسیاری هم در سکوت به رتق و فتق امورات خودشان مشغولند. فمینیستهایی که برای اعدام، سنگسار، حضور در ورزشگاهها و ... جنجال به پا میکردند الان گوشهای نشستهاند و فقط کمی صدای پچپچشان میآید. کمپین یک میلیون امضا که میخواست آرمانشهری را برای زنان بنا کند، کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان که مثلا میخواست پرچم فتح مساوات را در کشورهای ملحق شده بر زمین بکوبد همگی در سکوتی مرگبار به سر میبرند.
اگر بخواهیم از دید یک صهیون معتقد به دنیا نگاه کنیم باید بهشان حق بدهیم که خروار خروار خانه خراب کنند و مردم بیگناه را زنده به گور کنند و ککشان هم نگزد. وقتی در تعالیمشان آمده که «نجات دادن غیریهودی حرام است حتی اگر هم دیدید در چاهی افتادهاست باید فورا سنگی بر در آن چاه بگذارید!» یا اینکه «هرچه غیر یهودی دیدید به اندازهای که در توان شماست به قتل برسانید. اگر چنین امری در توان یک یهودی باشد و انجام ندهد مرتکب خلاف شدهاست. به قتل رساندن مسیحی ثواب دارد. حال اگر کسی نمیتواند او را بکشد حداقل مقدمات قتل او را فراهم نماید.»(1) پس بهشان حق بدهید که با تانک و تفنگ و بمبهای فسفری به فرایض دینیشان عمل کنند و شاید هم ازینکه مدتی نتوانستند یهودی خوبی باشند ناراحتند!
زنان و مادران بیگناهی در این تهاجم وحشیانه کشته میشوند. ( شاید همین الان که من در آرامش و سکوت مشغول نوشتن هستم و شما مشغول خواندن) اما از دست مجامع بینالمللی و کنوانسیونها و معاهدات کاری ساخته نیست. آن همه فریاد دفاع از حقوق زنانادامه مطلب...
کلمات کلیدی : غزه، اسرائیل، تجارت سکس، قاچاق زنان، کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان، زنان، جنگ، فمینیست
ارسالکننده : در : 87/10/26 11:6 صبح
همش پیش خودم فکر میکردم : دولت آمریکا که مثل بقیه دولتهای غربی انقدر به پرستیژ و تیپ و ظاهر اهمیت میده چرا باید این دربون جهنم رو برای وزارت اونم از نوع خارجه ش انتخاب کنه؟!
همین چند روز پیش لابه لای روزنامه ها تو آخرین مصاحبه ش به جوابم رسیدم.
رایس متولد 1954 در شهر بیرمنگام آلابامای امریکاست. قبل از اینکه وزیر بوش بشه در دانشگاه استنفورد درس میداده. حالا چیش بمونه.
این قاتل مونث بعد از اینهمه سال هنوز مجرده. چرا؟
«به گزارش پایگاه اینترنتی المحیط، رایس در پاسخ به سئوال یکی از خبرنگارها در مورد علت ازدواج نکردنش گفت: هنوز فرد مناسبی برای ازدواج پیدا نکرده است.»
کاندولیزا رو تو شهر و کشورش کسی نپسندید گذاشتنش تو پست وزارت خارجه به امید اینکه شاید از کشورهای دیگه کسی خ... بشه و بگیردش. باور نمیکنید؟ نشون به این نشونه که سفر به هر کشوری میره فقط یه تیم ماهر خیاط و آرایشگر همراه خودش میبره.
تازه به نتیجه مهمتری هم رسیدم :
کاندو به خاطر بی خواستگاری حادی که داشته تو آخرین روزهای وزارتش دو تا سلول نیمچه سالم مغز گنجشکیش هم قاطی کرد و از لجش دستور حمله به غزه رو داد. باور نمیکنید؟ نشون به این نشونه که همین پریروز چند تا تریلی بمب فسفر سفید و اورانیوم ضعیف شده به اسرائیل فرستاد. شرط میبندم رو همه شون یادگاری نوشته.
از طرف دختر دم بخت؛ شکست خورده عشقی: کاندو
کلمات کلیدی :
رایس،غزه
ارسالکننده : در : 87/10/22 8:8 عصر
اگر حرف بزنیم میگن حاج آقا تو حرف نزن، برو مسائل شرعیت رو پاسخ بده برات بسه، و ما رو با این حرفها می کوبنن و میگن دین از سیاست جداست، در حالی که نمی دونن دین عین سیاسته، اگر هم حرف نزنیم میگن مفت خورها، چرا این حرف رو نزدی، و یا چرا از اون حرف طرفداری نکردی و یا جلوی فلان حرف رو نگرفتی ، چرا؟ چون آخوندیمممممممممم!!!
خدای من ، چیکار کنم، با کدام سازشان برقصم، نه میتوانم از درد و دل های خود بگویم، چون سریع محکوم می شوم که یک زن طلبه هستم و چرا این حرف را زدم، چرا؟ چون ضد حقوق زن هاست!!! اینگار نه انیگار خودم هم جزو یکی از این زنها هستم... و اینها شدند به مثال کاسه ی داغ تر از آششششششششش...
و نه می توانم از حرفهای مملکت خودم بگویم، چون میگویند تو برو فعلا یاد بگیر چطور عمامه ات را بپچی بعد بیا دخالت کن و برای خودت نطق کن، چون حرف زدن همان و موضع گیریشان هم همان... سریع جبهه می گیرند و می گویند همه اش تقصیر شما آخوند هاست و این فضولی ها به شما نیامده... و سریع ربطش می دهند به ولایت فقیه که اصلا نمی دانم ربطش به ولی فقیه چیست!!! که این قدر با این موضوع مشکل دارند!!! و می گویند حکومت آخوندیییییییییی!!!
و نه میتوانم از بیرون مرزها بگویم (تا به مثال کنایه ای باشد برای بعضی از مسائل) چون می گویند شما ها فقط دلتان برای بقیه می سوزد و مملکت خود را رها کرده اید... و وقتی بگویی می گویند برو حاج آقا یحتمل این جا را با بالای منبرت اشتباه گرفته ای!!!
وای خدای من، پس کجا حرف بزنم؟! چه بگویم؟! به که بگویم؟! کجا درد و دلهایم را بکنم، وقتی توی این دنیای مجازی نتوانی همه جانبه همه چیز را بررسی کنی و حرف خودت را بزنی دیگر از دنیای واقعی چه انتظار...
وقتی مخاطبت به خودش زحمت کمی فکر کردن را نمی دهد و میخواهد لقمه را آماده در دهانش قرار دهم ... چه کنم...
از وقتی که سرم را داخل این دنیای مجازی و بی چفت و بست کرده ام خیلی چیزها دستگیرم شد، این تجارب را مانند قبلی ها روی هم نگه میدارم تا مبادا به کسی توهین شود!!! تصمیم داشتم دیگر در این وب ننویسم تا مبادا فضای این وبلاگ را با الفاظ زشت و رکیکم آلوده و مسموم کنم!!! آخر نمیدانم چه حرف رکیک وزشتی از دهانم خارج شده که اینطور برخورد میکنند... اگر شنیدن حقیقت اینقدر سخت است پس وایی به حال گفتنش...
حرف زیاد است ولی حوصله خوانندگان کم که بخواهند این مطالب بی سر و ته و طولانی گل پر را بخوانند...
فعلا تا چند هفته ای از دست گل پر راحت هستید ... (که ایشالله پرپر شه///) ...
خواستار عفو هستم از تمامی خوانندگان محترم این وب ...
و التماس دعای مخصوص...
خدا نگهدار...
گل پر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : گل دختر در : 87/10/17 3:19 عصر
هنوز هم وقتی به آن سفر فکر میکنم نمیفهمم که چه شد پدر و مادرم فقط من را همراه خودشان بردند. اوایل سفر فقط نگاه میکردم. وقتی در فرودگاه دمشق برای اولین بار یک خانوم بیحجاب دیدم چادر مادرم را کشیدم و گفتم:« مامان! ببین اون خانومه بیحجابهها! » و این جمله خیلی معنیها برای خودم داشت. یعنی خجالت نمیکشد با این سنش حجاب سرش نیست و دارد راست راست برای خودش میگردد! در حرم و بازار هرکس من را میدید که چادر سرم هست- و خب آن وقتها فکر کنم معصومتر هم بودم!- نگاههای قشنگی بهم میکردند، لبخند تحویلم میدادند و به پدر و مادرم چیزهایی میگفتند که نمیدانم!
یک روز در حرم حضرت رقیه (س) حدود ده متری ضریح ایستاده بودیم. مادرم مشغول خواندن دعا بود. من همینطور آدمها را نگاه میکردم. خوشم میآمد که هر کدام یک رنگند و یک جور لباس پوشیدند. از آنجا میتوانستم ضریح را تمام قد ببینم. تصویری که الان در ذهنم مانده مثل فیلبرداری هست که یک دفعه روی یک چیزی زوم کند و یک آهنگ هیجانی بزند. داشتم نگاه میکردم که چشمم زوم شد روی عروسکهایی که بالای ضریح حضرت رقیه (س) انداخته بودند. همینطور که نگاهم به عروسک بود چادر مادرم را کشیدم و پرسیدم:«مامان! چرا اون عروسکا رو انداختن اون بالا؟ » مادرم کتاب دعاشان را بستند، نگاهی به من کردند و گفتند: «چون حضرت رقیه(س) سنشون کم بود این عروسکا رو میندازن که مثلا برای حضرت رقیه (س) باشه.» اون گفتگو خیلی معنیها برای من داشت. برای من که یک دختر بچهی ده ساله بودم، هنوز عروسکبازی را دوست داشتم، خبر ساخت عروسک دارا و سارا را در مجلهای خوانده بودم و منتظر به بازار آمدنشان بودم... برای من عروسک خیلی معنی داشت. پیش خودم فکر میکردم که حضرت رقیه هم حتما مثل من عروسکبازی را دوست داشت. حتما مادری داشت که چادرش را بکشد و سوالات کودکانهاش را بپرسد. حتما رویاهای کودکانهای هم داشته؛ ولی چه مظلومانه عروسک ِ بازی آدمبزرگها شد.
من حضرت رقیه (س) را با عروسک روی ضریحش شناختم. خیلی دوست داشتم روزی عکس واقعی این تصویر ذهنیام را داشتهباشم. برای همین از مسافرهای وبلاگی سوریه و لبنان خواستم این سوغاتی را برایم بیاورند.
حتما برای شما هم پیش آمده که شخصیت یا واقعهای در زندگیتان شبیهسازی شود و بهتر بتوانید درکش کنید. یادم هست پارسال در وبلاگ لبگزه مطلبی خواندم که فکر میکنم هم برای خود نویسنده خیلی اثر گذار بود هم برای خوانندههایش. اینکه چطور به واسطهی بیماری فرزندش انگار عطش کودکان کربلا را دیدهباشد( لینک مستقیم مطلب را نتوانستم پیدا کنم). یا مثلا مادرهایی که فرزند شش ماهه – مخصوصا پسر- دارند و با بستن سربند و چفیه شمایل حضرت علی اصغر را شبیهسازی میکنند و های های اشک میریزند.
این روزها که غزه دارد زیر بمباران اسرائیل لِه میشود، لیونی خانوم یادش نبوده که محاصرهی غزه، کمبود آب و غذا و دارو، جنگ نابرابر و رقیهها و علیاصغرهای بیگناه همهشان دارند واقعهی عاشورا را برای شیعیان زنده میکنند و آنها را بیشتر عزادار و خشمگین میکنند.
+ گزارش تصویری مراسم شمعی برای کودکان غزه
+ گزارش تصویری همایش شیرخوارگان حسینی
کلمات کلیدی :
حضرت رقیه،
علی اصغر،
عروسک