سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منطقه آزاد پیام نوری

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/3/4 8:41 عصر

- من از رئیس جمهور آینده این مم‍‍‍‍لکت می‌خوام که برامون آزادی بیاره. من ِ جوون باید آآآآزاد باشم. باید اختیار خودمو داشته باشم. دوست ندارم کسی برام تعیین تکلیف کنه. من به عنوان یه جوون ایرانی حقّ دارم خودم تصمیم بگیرم که چی بپوشم، کجا برم، با کیا بگردم. من حقّ دارم خودم برای آینده‌ام تصمیم بگیرم؛ برای اون دنیام تصمیم بگیرم...
مستر پرزیدنت! من آزادی معنوی می‌خوام. در چنته داری؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:امروز دانشگاه پیام نور قم میزبان منطقه آزادی‌ها بود. شب اولی که این برنامه را دیدم آه عمیقی کشیدم و گفتم: «هییی روزگار... انگار فقط دانشگاه تهرانی‌ها و شریفی‌ها دانشجوی این مملکتن.» خلاصه آهمان تا تهران رسید؛ ولی خودمان به برنامه نرسیدیم! نطق انتخاباتی هم آماده کرده بودم؛ سلیقه ممیزی‌های صدا و سیما هم دستم آمده که چه بگویم تا پخش کنند؛ اما خب در جامعه‌الزهرا مشغول ادای تکلیف دینی-ملی بودم! تقبّل الله!
لینک خبر در سایت دانشگاه



کلمات کلیدی : انتخابات، برنامه منطقه آزاد، آزادی معنوی

به کجا چنین شتابان؟

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/3/4 12:46 صبح

(+) زهرا رهنورد: « به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان می پیوندیم. »

(+) طبق برخی‌ تحقیقات‌ انجام‌ شده کنوانسیون در  بیش‌ از چهل‌ مورد‌ با احکام‌ شرعی و هفتاد مورد با قوانین داخلی کشور مغا‌یرت دارد. بر اساس‌ گزارش‌ کمیسیون‌ فرعی‌ هیات‌ دولت، ماده‌ 1 کنوانسیون‌ به‌ تنهایی‌ با نود مورد از مواد قانون‌ اساسی، قانون‌ مدنی‌ و سایر قوانین‌ مغایرت‌ دارد.




کلمات کلیدی : کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان، زهرا رهنورد، خلاف شرع

کاسه های داغ تر از آش

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/3/2 2:11 عصر

(+) رفعت بیات نماینده اصولگرای مجلس هفتم اعتراضی به رد شدن صلاحیتش ندارد و در گفتگویی تلفنی با تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی گفته است: این امر دو دلیل می‌توانست داشته باشد، ‌اول اینکه من زن هستم که با توجه به مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی و نظر شهید بهشتی و اعلام آقای کدخدایی این مساله منتفی است و دوم اینکه به دلیل مدیر و مدبر نبودن من را رد کرده باشند.

لینک: زنان باز هم رد صلاحیت شدند.



کلمات کلیدی : رفعت بیات، رجل سیاسی، عدم سابقه مدیریت

فاتحان خاموش میدان؛ مردان

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/3/2 8:0 صبح

(+) «خانم رهنورد با شال سبز، روی سن رفت و سخن گفت. جالب این که وقتی از نقش فعال زنان ایرانی در جامعه حرف می زد، پسران جوان حاضر در سالن، بیشتر از دختران تشویق می کردند و حتی شعار هم می ساختند:" رهنورد، رهنورد... تساوی زن و مرد!" من کلی به فرهیختگی آن مردان جوان افتخار کردم.»

(+)« تساوی حقوق زن و مرد فرصت مناسبی را برای برخی از زنان فراهم نموده است تا بتوانند در عصر جدید با شیوه ای مدرن و با حمایت سازمان ملل به مردان خدمت کنند . این زنان آنانی هستند که :

* انسان بودن زن را در میزان شباهت او به مرد تعریف می کنند .
* ارزش های زنانه را نادیده گرفته و ارزش های مردانه را تکریم می کنند .
* پذیرفته اند از مسئولیتهای مرد نسبت به خانواده تا آنجا که ممکن است بکاهند تا مردان به زحمت نیفتند .
* به مردان اجازه می دهند بدون هیچ تعهد قانونی از آن ها بهره ببرند .
* از نادیده گرفته شدن در تصمیمات سازمان ملل و شورای امنیت ناراضی نیستند و به مشاغل خرد اکتفا می کنند .
* تجارت زنان در سطح دنیا را موضوعی بی اهمیت قلمداد می کنند .
* از نقش طبیعی و فطری مادری می گذرند و خود را از لذت همنشینی با فرزند محروم ساخته اند .
* با « نه » گفتن به حجاب موانع موجود بر سر راه مردان را در تمتع از زنان بر می دارند .
* و ... بالاخره همه این کارها را به نام احقاق حقوق زن انجام دادند تا منتی بر سر مردان نباشد.»




کلمات کلیدی : تساوی زن و مرد، مرد و فمینیسم

مجمع پریشانی

ارسال‌کننده : گل دختر در : 88/2/31 1:22 عصر

چشمانم را بستم. گفتم خدایا خودت می‌دانی خسته‌تر از آنی هستم که حتی یک قدم سریعتر بردارم؛ دوست دارم چشمانم را که باز کردم در مترو دقیقا جلوی من باشد و همینطور هم شد. میرداماد بودیم. با پدر وارد قسمت مختلط یا همان خانوادگی مترو شدیم. سمت راست دری که از آن وارد شدیم آخر آن واگن مترو بود. (واقعا اسمش واگن است؟!) دو ردیف سه تایی صندلی روبروی هم بود. 5 تایش را 5 پسر جوان پر کرده بودند. پدر به جای نفر ششم نشست. من به دیوار شیشه‌ای کنار صندلی پدر تکیه دادم. دستم را به میله‌ی عمودی کنار در گرفتم. جوان‌ها جک و جفنگ می‌گفتند و می‌خندیدند. یکی‌شان تا ما را دید گفت: «صلواااات!»

 ایستگاه بعد جمعیتی پیاده شدند و چند برابرش سوار شدند. اینقدرها حجابم مطمئن بود که فشار جمعیت کنارش نزند. کیفم را هم محض اطمینان سپر بلایم کردم. دو دختر سوار مترو شدند. خواهر بودند. یکی‌شان مانتو مشکی و دیگری مانتوی سبز. آیس پک دستشان بود. نمی‌دانم چه شد که آیس پک را به یکی از پسرها تعارف کردند. دوستِ پسر گفت: «نخور! سم داره!» کر کر خنده.

دختر مانتو سبز دستش به میله‌ی عمودی مترو بود. دو دقیقه یک بار آستین مانتویش را از آرنج تا یک وجبی مچ می‌آورد. نگاهم به دست خودم افتاد. ساق دستم یک سانتی پایین رفته بود. یک لحظه شک کردم که حد واجب پوشش تا کجاست. شاید تا همان‌جای مچ که انگار خدا یک نقطه چین کم رنگ کشیده. محض اطمینان تا بالای مچ آوردمش.

دو خواهر یک ریز با هم حرف می‌زدند. دختر ِ مانتو سبز، پوستش هم سبزه بود. شال مشکی پوشیده بود. وقتی مترو حرکت با سرعت ثابتش شتابدار می‌شد، شال او هم شتاب می‌گرفت و عقب می‌رفت. وسط دو دقیقه‌های درست کردن آستین مانتو، پنج دقیقه یک بار هم شالش را مرتب می‌کرد. یادم به آن چشم‌پزشک افتاد که وقتی برای معاینه‌‌ی چشم دستش به دلق بالای روسری‌ام خورد با تعجب پرسید: «این چیه دیگه؟ مقوائه؟!» خنده‌ام را بلعیدم و با لبخند گفتم: «نه آقای دکتر!» خودم را در شیشه‌ی مترو دیدم. همان شکلی بودم که در آینه‌ی خانه دیده‌بودم.

 موبایل دختر مانتو مشکی زنگ خورد.« – الو! مامان... داریم میایم... تو مترو هستیم.» دختر مانتو سبز آینه‌ی کوچکش را از کیفش بیرون آورد. اجزاء صورتش نسبتا درشت بود. موهای مشکی‌اش را هم بالا برده‌بود و کمی برآمده شده‌بود. همینطور که با یک دست آینه را گرفته بود شالش را مرتب کرد. دستی به موهایش کشید؛ با وسواس چند تار مویش را گزینشی روی چشمانش ریخت؛ آستینش را بالا کشید؛
مترو ترمز شدیدی کرد؛






کلمات کلیدی : حجاب، مترو

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

الکسا