سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کشف حجاب

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:18 صبح

22 تیر 1383

سلام

این بار میخوام دو تا حکایت از کتاب حکایت کشف حجاب بنویسم . گردآوری و تدوین کتاب به عهده موسسه فرهنگی قدر ولایت بوده و سوژه اصلی کتاب به عهده رضا خان .

 

همان بالایی ها را می‌گویم

خدا می‌داند که در کشف حجاب چه جنایتهایی اینها کردند . حتی به علمای بزرگوار هم پیشنهاد می‌کردند که شما مجلس بگیرید با خانمهایتان ، با زنهایتان بیائید در مجلس برای اینکه فرمودند .

نقل کردند ، یکی شان رفته بود پیش مرحوم آقای کاشانی گفته بود که فرمودند که شما باید در آن مجلسی که چیز است شرکت کنید .

ایشان فرموده بودند : فلان خوردند . او گفته بود که آن بالایی ها گفتند . گفته بود ، من هم همان بالایی ها را گفتم.

بله اینها میخواستند با ارعاب و جنجال کار را انجام بدهند ، لهذا به ایشان تعرضی نکردند .

 

 

 

زیارتت قبول نیست !!

یکی از علما نقل می‌کند که در مشهد که بودم روزی از بازار سرشور  وارد دالان مسجد گوهرشاد شدم . سابقا از این دالان به حرم که وارد می‌شدند کفشداری بود . زنی میخواست کفش خود را به کفشداری بدهد ، اما چون روسری به سر داشت کفشداری قبول نمی‌کرد و به او می‌گفت تو از امام رضا ( ع ) خجالت نمی‌کشی !!! متولی این آقا ( شاه ) گفته روسری سر نکنید آنوقت تو با روسری می‌آیی ، زیارتت قبول نیست !!

 

 

لینک امروز : لینک امروز در مورد همایش فلش هست . همین دیگه ... خودتون برید و بخونید !

 

 




کلمات کلیدی :

عشق حقیقی

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:16 صبح

15 تیر 1383

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه(1) داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:

-  آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت:

- بله، شما چه عقیده ای دارید؟

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت:

- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.»

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.»

فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.

او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.

 

پاری وجویس ویسل

  Frumtje .1

سایت تبیان

 

لینک امروز : دیگه نمیخوام در مورد لینک ها خیلی توضیح بدم . امروز سایت حوزه را معرفی می کنم . من که از طراح سایت شکایت دارم که اصلا خوش ذوق کار نکرده ولی الحقش هر وقت تحقیقی در مورد علوم دینی داشتم این سایت خیلی به دادم رسیده . با یه هوا مجله و فصلنامه . برید وببینید .

 




کلمات کلیدی :

یک آموزش ساده

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:15 صبح

7 تیر 1383

 

به افکارت بیاموز که هر فکر ارزش ماندن در این سلطان خلقت را ندارد

به پلکانت بیاموز که هرگز صحنه‌های معصیت را وا نماند

به دندان‌ها بیاموز که هر غیر حلالی ارزش رفتن به زیرش را نداد

به گوش‌هایت بیامموز که هر چیز ارزش رفتن در آنها را ندارد

به رخسارت بیاموز که هر چیز ارزش دیدار رویت را ندارد

به چشمانت بیاموز مهار تیر زهر آگین شیطان را نماید

به دستانت بیاموز که هر زشت ارزش انجام دادن را ندارد

به انگشتان بیاموز که هر چیز ارزش لمس سرانگشتان ندارد

به نفس خود بیاموز تجارت با غیر او خردلی ارزش ندارد

مجله دیدار آشنا- شماره۲۶

لینک امروز : حتما خیلی از شماها سایت حتی یک بار هم شده به سایت تبیان سر زدید . اگه نرفتید حتما برید که حالا نصف نه ولی مقداری از عمرتون بر فنا . من خودم به شخصه سایت تبیان را خیلی سایت خوبی می دونم . یکی از بهترین و جامع ترین سایت های فارسی زبان که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش یافت میشه . دو تا از خدمات این سایت که به نظرم جالب اومده را براتون میگم . یکیش امکان اینکه به صورت اینترنتی دروس حوزه را از طریق این سایت بخونیم و دیگری سرویس ایمیل رایگان سایت . البته گفته باشم که من همون اولا یه ایمیل ساختم ولی بعد از مدتی دیگه نتونستم واردش بشم و خلاصه کلی به خاطر همین دردسر به هم زدم . یکی دیگه از خصوصیات منحصر به فرد سایت اینه که برای عضویت در آن تالار گفتمان و چت باید کپی شناسنامه و اطلاعات کاملا درست ارسال کرد و متاسفانه یا خوشبختانه نمیشه با چند تا شخصیت عضو سایت بود . در عوض مسابقه ها و جوایز زیادی هم داره .  اطلاعات بیشتر در مورد این سایت را میتونید به  عینه فقط با یه کلیک ساده ببینید . 




کلمات کلیدی :

دعا کنید

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:14 صبح

30 خرداد 1383

سلام

نکته مهم : به برکت خل اعظم وبلاگ جناب آدم هم به نون و نوایی رسیده

نکته بعد : یه بار مثه آدما قشنگ نشستم نوشتم ولی لیاقت نداشتید بخونید واسه همین همش پرید

نکته بعد تر : من میخوام به نیت سلامتی خل ۰۰۰ چهارده هزار صلوات بفرستم هر کی مایله میتونه هر چند هزارتایی که میخواد بفرسته را توی قسمت پیام ها بنویسه تا خدای ناکرده زیادش نشه

نکته آخر : فردا که یکشنبه باشه رئیس خلا میره زیر تیغ جراحی .

 خیلی براش دعا کنید . خیلی خیلی خیلی ...

 




کلمات کلیدی :

گزارش یک ملاقات

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:13 صبح

27 خرداد 1383

سلام

اونایی تون که از بر و بچ کانون هستید حتما خبر تصادف خل اعظم را شنیدید . امروز عصری خدا نصیبمون کرد به همراه والده گرامیمون بریم و به عینه ببینیم ... شنیدن کی بود مانند دیدن ؟! اصلا خبر به این مهمی را هیچ کس تا نبینه باور نمی کنه . فکر کردم دارم میرم ملاقات یه خلی که الان صد درجه خلتر شده ولی تازه به خودم اومدم فهمیدم خیلی زودتر از اینا باید آیدی خل می گرفتم ... اونی که از همه عاقل تره اول از همه خودشو به خلی زده ...بهلول ... خل اعظم

از چی بگم ؟! از کجا بگم ؟! اولش که وارد شدم ......( هیچی بگذریم ... دلتون سوز )

آخی ... بیچاره خل اعظم .... دفعه اول بود ملاقات تصادفی می رفتم چقدر با خودم کلنجار رفتم که یه وقت نخندم سوتی بدم ولی این خله باز دست از شیرین زبونی هاش بر نمی داشت .

گفتم :خوبی؟ چته ؟ کجاهات درد می کنه؟

 گفت : یه بادمجون اینور صورتم در اومده یه بادمجون اون ور صورتم .

گفتم : نمی خوای تو وبلاگت چیزی بنویسیم ؟

گفت : بگو موتور سواره تا منو دید خواست از خل اعظم امضا بگیره ولی با سرعت اومد زد بهم .

گفتم : چرا عینکت شکسته ؟

گفت : چون دید من تصادف کردم از ناراحتی خودشو انداخت زمین خود کشی کرد .

یکی از مشفقان جمع : از بس خوش زبونی کرده چشمش زدن ... عزیزم کمتر صحبت کن ... آدم تصادفی که اینقدر حرف نمی زنه

والد گرامی شان در تایید صحبت های مشفق و بقیه جمع نگاه پر معنایی می کنن .

از اونور یکی از اقوامشون میگن : توی کامپیوتر اسم خودشو گذاشته خل ... آخه کسی که .... ( یه چیز خوب ) هست که به خودش نمیگه خل .

با اون حال وخیم صورت ورقلمبیده و چشمای قیری ویری رفته از درد گفت :

کسی که عاقله گناه نمی کنه کسی هم که گناه می کنه پس عاقل نیست چون ما معصوم نیستیم پس همه مون یه درجه خلیم .

سکوت .... سکوت.... سکوت

همه راضی شدن .

چقدر حرف زد ... من که حالم از اون بدتر بود . یادم نیست چی گفت . فکر میکردم اومدم ملاقات یه تصادفی . غافل از اینکه اومده بودم کلاس بینش اسلامی ... سیل آیات و روایات از گونه شکسته اش روان بود .

والا نمی دونم چی بگم . از مشکلات سیاسی که با یه نفر به هم زده بود حرف زد . نامه ای که براش نوشته بود و جواب اون بنده خدا ... ای خدا... جالب بود ... همه خندیدن ... در دل گریستم .

پدرش از اون ور چشم غره میره ... بسه دیگه . اینقدر صحبت نکن

حرف که میزد درد یادش میرفت . بذار بگه اشکال نداره . بذار حرف بزنه . روحیه من که از دیدن چهره ی داغونش خراب شده بود درست شد . دلداریم داد .

چقدر تو اون نیم ساعت ازش یاد گرفتم . اسمشو گذاشته مثل خلا . ولی من ... عین خلا ... خود خلا ...

رفتم ملاقات بیمار... پی به بیماری صعب العلاجم بردم .

خواستیم بریم دوباره اون ناصح مشفق و دوباره نصیحتی در باب کمتر صحبت کردن .

مثلا گوش کرد . یه شعر برامون خوند . ( امیدوارم که درست بگم )

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر                             هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

پایان

چون به خودم قول دادم همیشه معرفی یه لینک هم داشته باشم و با ملاقات این بهلوله دارم سر عقل میام ( چه ربطی داشت نمی دونم ) خلاصه یه سایت معرفی می کنم . خودتون برید ببینید .. مسابقه وبلاگ نویسی هست.

http://imam-javanan.com




کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

الکسا