ارسالکننده : گل دختر در : 87/12/11 3:15 عصر
اواخر ترم قبل بود که روی برد جامعه الزهرا اطلاعیه ای رؤیت شد. پچ پچ کنان در آشکار و نهان به گوش ما رسید که بعله رؤسای جامعه تصمیم گرفتهاند در ایام نوروز بر خلاف همیشه فقط در روزهای تعطیلات رسمی تقویم، کلاس برقرار نباشد و مهمتر از همه اینکه روز هفدهم ربیع، میلاد پیامبر اکرم-صلی الله علیه و آله سلم-، هم کلاسها برقرار است. (
عکس اطلاعیه)
انگار باورمان نشدهبود. همان روزها کمی بین خومان شلوغش کردیم و غائله خوابید. حالا که این ترم آمدیم کلاس میبینیم باز هم همان برد و همان اطلاعیه. برای ما که مثل آقایان طلبه، ماه رمضان و دههی محرم را تعطیل نیستیم غم بزرگی است. احساس خفقان و فشار و ترکهی بالای سر که تو طلبهای و باید شبانه روز مشغول تحصیل علوم اسلامی باشی! اگر میدانستم این حرفها باعث میشود فضای خشکی از جامعه الزهرا منعکس کند اصلا نمینوشتم. اما نمیدانم با همهی این نارضایتی بچهها و خودم که گاهی با آنها همراهی میکنم و شاید آتیش معرکه را هم داغتر میکنم چرا همهاش رگههایی از شوخی و طنز در این ماجرا میبینم. اینقدرها برایم مهم نیست.
مگر حرف بدی زدهاند؟ استدلالشان این بود که چون هفدهم ربیع یکشنبه هست، بیشتر طلاب هم شهرستانی هستند شاید بیایند دو روز تعطیلی را قربه الی الله به هم وصل کنند و راهی ولایت شوند! تازه... برای ما نیمهوقتیها که پنجشنبه هم تعطیل هستیم میشود چهار روز. پر بیراه هم نمیگویند. وقتی ما قدم در راه طلبگی گذاشتیم یعنی اینکه میخواستیم هر روز بیشتر بدانیم و اینها دارند کمکمان میکنند که حتی در روز تعطیل هم به علممان اضافه شود. از آن طرف بچههای جامعه هم حق دارند. حق غیبتهای ما مشخص و وحی منزل است. برای مجردها دو هفدهم و متأهلها سه هفدهم ترم. یعنی اگر یک جلسه غیبت اضافه داشته باشیم باید پس از طی مراحل اداری ( بخوانید بوروکراسی) جواز حضور در امتحان پایانی را بگیریم؛ آن هم اگر قسمت باشد!
من که بعد از سه چهار سالی تحصیل در جامعه الزهرا تقریبا یاد گرفتم چطور حق غیبتهایم را مدیریت کنم و ازشان نهایت استفاده را ببرم. ( اگر خواستید علمم را در اختیار شما هم قرار میدهم.)؛ اما خیلی از خانمهای جامعه هستند که پا به پای همسرشان به سفرهای تبلیغی میروند. این خانمها برای شرکت نکردن در کلاس باید باز هم مراحل اداری ( لطفا درست بخوانید!) را طی کنند و آخرش به جایی میرسند که یکی دو هفته حق غیبت عنایت شده را باید با حق غیبتهای شخصیشان جمع ببندند تا بتوانند یک ماه رمضان را کلاس نیایند. حالا برای این خانمها یک روز هم یک روز است. بچههای بعضی از کلاسها میگفتند تقصیر ما هست که لاستیک آتیش نمیزنیم و صندلی نمیشکنیم. یکیشان میگفتند شوهرم میگوید مگر من به مکتبخانه میروم که تعطیل نیستم. دخترها میگفتند بیچاره ما که نه دانشجوییم نه دانشآموز نه حتی مثل طلبههای آقا با ما برخورد میشود. دیده شده که روی یکی از اطلاعیهها بچهها نوشتند: مگر ما سنی هستیم که هفدهم ربیع را تعطیل نباشیم؟ و بعد گزارش شده که این اطلاعیه فورا با یک اطلاعیهی استریلیزه تعویض شده. اگر نخواهم سر تاریخ میلاد پیامبر و اینکه تعطیل نکردنش نشانههای بد اعتقادی دارد حساس شوم، باید بگویم همهی این صحبتها را از دید شخص سومی میبینم که لذت میبرد از اینکه دخترهای طلبه حس کردند چیزی حقشان هست و میخواهند آن را بخورند؛ نه ببخشید بگیرند! ترمهای اول این سختگیریها و انضباط ِ (گلاب به روی مبارکتان) پادگانی جامعهالزهرا خیلی آزارم میداد؛ اما الان ازشان ممنون هستم که توانستم یک صفت از افراد موفق را یاد بگیرم و آن انضباط است. ( البته از علم تا عمل هزار فرسنگ است.)همهاش میخواهم حرفم را خلاصه کنم و تمام کنم اما نمیشود. این متن پر از اما و پرانتز شد؛ اما به عنوان یکی از وبلاگنویسان فعال جامعه الزهرا ، بزرگترین حوزهی علمیهی خواهران کشور، احساس وظیفه کردم که بنویسم. آه... چقدر که من وظیفهشناسم!( منبرنت: نخستین خبر از درس خارج امسال) آیت الله العظمی مکارم شیرازی:تعطیلی در حوزه به معنای گوشه نشینی و استراحت نیست.لطفا حوزه ها را تعطیل نکنید
کلمات کلیدی :
جامعه الزهرا،
بین التعطیلین،
دخترطلبه،
دخترهای طلبه
ارسالکننده : گل دختر در : 87/12/1 2:29 عصر
میگویند علما و روحانیت نباید در امور مملکتی دخالت کنند.
میگویند شما را چه به اقتصاد و اجتماع و سیاست.
لطفا یکی بهشان بگوید اثبات حجاب از دیدگاه اسلام را دیگر به ما واگذارید و در امور تخصصی ما دخالت نکنید!
لطفا بهشان بگویید انتظار نداشتند که به جای قرآن، از آسمان توضیح المسائل نازل میشد؟
کلمات کلیدی :
حجاب،
اثبات حجاب،
حجاب در قرآن،
کجای قرآن نوشته حجاب داشته باشید؟
ارسالکننده : گل دختر در : 87/11/27 10:42 عصر
چون دیدم همهی حرفهایم دربارهی اربعین، چند باره گویی است این روزها نمیخواستم در این موضوع چیزی بنویسم. پای صحبتهای حجت الاسلام صدیقی در حرم حضرت معصومه -سلام الله علیها- بودیم که ناگهان به ذهنم رسید ... چون برایم مهم هست میروم سر خط!
به ذهنم رسید...اگر همهی روضهخوانها و قلمبهدستان و راویان تاریخ میخواستند مثل من فکر کنند تا به حال نامی از عاشورا و پیامش باقی نماندهبود.تکرار برای عقل ملالآور است؛ اما عاشورا قلب تاریخ را به درد آورد. قلب، تکرار را دوست دارد.قلب من دوست دارد دوباره و صدباره لینک نوشتههایی را که در مورد «عاشورا و زنان» نوشتهام کپی کند؛ هرچند ملت بگویند این دختر وبلاگنویسی حالیاش نیست!
کلمات کلیدی :
عاشورا،
اربعین،
تاریخ،
تکرار،
قلب،
زنان عاشورا
ارسالکننده : گل دختر در : 87/11/27 1:43 عصر

با چادرهای گل گلی رنگ و وارنگ شروع شد. عشق نه سالگیام این بود که چادر مشکی بپوشم و وقتی با خانواده به پارک یا فضای سبزی میرفتیم اولش از مادرم اجازه بگیرم، گوشههای چادرم را محکم بگیرم و دستانم را باز کنم. از پشت سر، شکل یک نیمدایرهی مشکی میشدم که دستانم قطر دایره را میساخت. بعد شروع کنم به دویدن... خوشم میآمد که باد، چادرم را حرکت بدهد و بالا و پایین ببرد. اگر بخواهیم از دید قواعد فیزیک نگاه کنیم چادر باید سرعتم را کم میکرد چون سطح مقطع اصطکاکم با هوا زیاد میشد؛ اما من سریع و کودکانه میدویم. از فرودگاه چمن با بال چادر میخواستم پرواز کنم.
نمیدانم چرا برای دویدن، چادرم را در نمیآوردم. آن زمان چادر برایم یک لباس تفننی بود. حتی بعضی وقتها در مهمانیهای خانوادگی با بلوز و شلوار بودم و البته روسری؛ اما عشقم چادر بود و چمن و چابکی!
این روزها کمتر میدوم. فقط گاهی از روی جدول خیابان راه میروم. حالا وقتی نسیم، چادرم را تکان میدهد و به گذشتهام نگاه میکنم خوشحالم که آزادانه هویتم را انتخاب کردم.
کلمات کلیدی :
حجاب،
کودک محجبه،
چادر،
آزادی،
هویت
ارسالکننده : گل دختر در : 87/11/15 3:43 عصر
دههی فجر برای بزرگترهای ما زندهکنندهی خاطرات تلخ و شیرینی است که به چشم خودشان دیدهاند. ما نسل سومیها فقط داستانهایی را از آن زمان شنیدهایم و فیلمهایی دیدهایم که خودمان هیچ نقشی در آنها نداشتیم؛ ولی برنامههایی که در دههی فجر انقلاب در دوران تحصیل در مدرسه داشتیم، خاطراتی است که کمی ما را با حال و هوای انقلاب پیوند میدهد. برنامههایی مثل اجرای سرود، نمایش، روزنامهدیواری، تزیین کلاس، مسابقات، شیطنتها و بچگیهایی که در این ایام داشتهایم، دوستیها، خندهها، قهر و آشتیها و ...
شاید هم اصلا در هیچ کدام از این برنامهها حضور فعال نداشتهایم، شاید فقط تماشاگر یا حتی مخالف بودهایم؛ اما همهی آنها خاطراتی است که خواهناخواه با گذشتهی ما پیوند خورده است. خدا را چه دیدید؟ شاید همکلاسیهای قدیم خود را با شرکت در این بازی وبلاگی پیدا کردیم.
دوم دبستان بودم. شیراز، سال سیصد و هفتاد و اندی!
قرار بود برای اِن امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گروه سرودی تشکیل بدهیم و در یکی از روزهای دههی فجر در مدرسه اجرا کنیم. من دختر آرام و کمحرفی بودم ( و البته بعضی بر این عقیدهاند که هنوز هم هستم!) اما نمیدانم چطور شد که برای آن برنامهی سرود رهبری گروه با من افتاد. یکی از سرودهای انقلابی نوستالژیک را از توی دفترچهی سرودهای انقلابی که داشتیم انتخاب کردم. نوار کاست سرود را هم گیر آوردم. چند روزی گوش میدادم و تمرین میکردم و به بچهها هم تمرین میدادم. زنگهای تفریح به کلاسی خالی میرفتیم و با جدیت تمرین میکردیم. البته نتوانستم کاست بیکلامش را گیر بیاورم؛ موقع خواندن خوانندهی اصلی سرود که میشد صدایش را کم میکردیم تا صدای خودمان واضحتر باشد. یک روز قبل از اجرا به بچهها گفتم تا فردا بهترین لباسشان را به مدرسه بیاورند. روی سن که رفتیم هر کدام یک رنگ بودیم. من یک بلوز دامن بافتنی سبز و صورتی پوشیدهبودم. یکی بلوز شلوار سفید، دیگری دامن چیندار، آن یکی پیراهن پفی گل گلی! همهمان هم احساس تک بودن و ملکهی زیبایی داشتیم!
من ردیف جلو بودم و بقیه پشت سرم هر طور که میخواستند ایستادهبودند. بسم الله الرحمن الرحیم. سرود شروع شد. همه با هم آرام میخواندیم. « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر »
و من که تک خوان گروه بودم: «ایران ایران ایران، خون و مرگ و عصیان، خون و مرگ عصیان،...»
بعد نوبت دوستانم میشد که میخواندند: « الله الله الله... الله الله الله... الله اکبر... الله اکبر » بعد نوبت من، بعد نوبت آنها، من، آنها، ... . راستش تا آخر سرود دوستانم جز ذکر «الله اکبر» چیز دیگری نگفتند؛ اما نمیدانم چرا موقع تمرین هیچکدام ناراحت نبودند و فقط بعد از پایان اجرا گیس و گیس کشیها شروع شد و به من تهمت «تکروی» زدند!
دلم میخواهد این بزرگواران هم در این بازی «نوستالژی دهه فجر» سهیم باشند و نوشتههای آنها و وبلاگهایی که از طرف این دوستان به ادامهی بازی دعوت میشوند را بخوانم. همهی نوشتهها در این وبلاگ قرار خواهد گرفت.
به ترتیب حروف الفبا: آهستان، اسماعیل نیوز، از هر دری سخنی، بچههای قلم، پاکدیده، خانم ناظم، دنیای راه راه، دودینگهاوس، عاشقانه، کشکول جوانی، مادرستان، ملیحانه، منبرنت، نافذ، نیمچهبلاگ حامد.
و البته دوست دارم نویسندههای خوب این وبلاگ، گل بانو و گل پر عزیز، هم در این حرکت شرکت کنند.
دوستانی که اجابت کردند:
دنیای راه راه» اکسیژن
دودینگهاوس» درباره یک تاکتیک انقلابی
اسماعیلنیوز» یاد ایام- دهه فجر
خانم ناظم» همین دیگه!
کشکول جوانی» این انقلاب، همان انقلابی است که باعث کور شدن استعداد شاعری من شد
گلپر» مگه آدم چقدر طاقت داره...
آهستان» مثلا نوستالژی دهه فجر
از هر دری سخنی» توپ شیشهای
بچههای قلم» انقلاب و خاطرات شیرینش
عاشقانه» خاطرات من از دهه فجر
منبرنت» یاد لباس نظامیام بخیر
نیمچهبلاگ حامد» یومالله 22 بهمن؛ تعطیل رسمی!
ملیحانه» فرار بزرگ2
کلمات کلیدی :